June 03, 2004

اشارت

از بوق بنژوق هاي صبح گاهان
تا اُقواهايي كه اغوا مي كنند تا شب را در بستر ديگري صبح كنيم
...
بر لب رود (سن يا زاينده رود؟) نشسته ام
نشسته ام بر لب رود و "جهان گذرا" را نگاه مي كنم
از بنژوق تا اُقوا
از سلام تا خداحافظي
از درود تا بدرود
(هر سلام يك خداحافظي هم دارد يادمان باشد)
از خيسي چشمي كه به سلامي روشن مي شود
تا چشمي خيس از خداحافظي ناگزير
اشك هايي كه رودها را مي سازند
رودهايي كه در گذرند
رودهايي كه از عمر ما مي گذرند
از شهرها
از شهرها و لحظه ها
از خنده ها و مرگ ها
از سلام ها
خداحافظي ها
بنژوق
اُقوا

بوق بنژوق در طلوع صبحي آرام
تا اغواي اُقوايي در عصري به شدت باراني و باد
...
رودها مي گذرند
...

پاريس. اردي بهشت 83

2 Comments:

At 11:25 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام آرش جان حتی مطمئن نیستم که این پیام را دریافت می کنی -راستی چگونه مراپیدا کردی ؟-از آشنایی با شما خوشحالم -معماری و ادبیات از علایق مشترکمان است امیدوارم باز باهم در ارتباط باشیم

 
At 8:45 PM, Anonymous Anonymous said...

Bonjour Monsieur. Comment allez vous? Pourquoi vous ne parlez pas? D'accord, au revoir!!!
c'est Mahsa, pas une anonyme. Ne me supprimez pas s'il vous plait.

 

Post a Comment

<< Home