September 22, 2004

Posted by Hello

Posted by Hello

Posted by Hello

Posted by Hello

در قبرستان پرلاشز آدم دلش می خواهد بمیرد اگرمرگ این همه آرامش و زیبایی فراهم می آورد... پیش از ظهری بود که به قبرستان پرلاشز رفتم. شب قبل یا صبح همان روز باران باریده بود. حالا نمی بارید اما همه جا خیس بود و ابرهایی که آسمان را جسته گریخته می پوشاند، سایه روشنی توصیف ناپذیر بر گورستان پاشیده بود. قبرستان پرلاشز یک شهر است. خیابان دارد، کوچه پس کوچه دارد، محله دارد و خانه هایی در ریخت و قیافه های گوناگون، هرکدام به وسع صاحب خانه (درست مثل قبرستان تخت فولاد خودمان). در هرخانه، کسی خفته است برای ابد. شاید همان روح فضا، وقت هایی که ما مردگان نیستیم تا مزاحم شهر پرلاشز و ساکنان آن شویم، در آرامش ابدی این شهر به آمد و شدی پر رونق مشغول است. آرامشی آن قدر عمیق که می توانیم صدای تپیدن قلب خود را از اعماق بشنویم. قلبی که می تپد چرا که حضرت مرگ او را عجالتا به حال خود گذاشته است. قلبی که از فرط بی کاری می تپد و به همان بیهودگی هر کار عبثی که در هنگام بی کاری های مزمن، خود را به آن مشغول می کنیم. قبرستان پرلاشز، درست مثل تخت فولاد و کاملا برخلاف گورستان های بی روح و مزخرفی مثل باغ رضوان یا بهشت زهرا، تجسم کامل جهان پس از مرگ است. زنده ها در این قبرستان ها به مردگانی بدل می شوند زیرا این جا مرگ در هیئت شهر و فضا، شکل گرفته است و ما زنده ها که با مرگ بیگانه ایم، پس با روح این فضا بیگانه ایم. از جنس این مکان نیستیم. در جهان این مکان نیستیم و در منطق این مکان، ما اصلا نیستیم، وجود نداریم. این جا، در این شهرهای آرام، قاعده مرگ است و زندگی استثنا

4 Comments:

At 2:30 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام آرش عزيز
خوبي؟خوش به حالت كه جاي به اين خوبي .زيبايي وديدني رفتي وديده اي. از اين كه عكسهايش را در وبلاگت گذاشتي تا ديگر دوستان هم ببينند ممنون .اميدوارم من هم يك روز بتونم برم اونجا البته زنده. نه مرده من

 
At 8:11 AM, Anonymous Anonymous said...

تو بارها و بارها

با زنده کی ت

شرم ساری

از مردگان کشیده ای.
(اینرا من همچون تبی

-درست هم چون تبی که خون به رگ ام خشک می کند-
احساس کرده ام.)
عکسهای زیبایی بود.
شیدا

 
At 12:36 AM, Anonymous فاطمه said...

عالی بود. زندگان مردگانی هستند حمال نعش خویش. و مردگان آن شهر خاموشان چه زندگی دلپذیری دارند. آدم مردنش می گیرد
یاد هدایت هم کردی آنجا؟ سراغش را حتمن گرفته ای نه؟

 
At 9:39 PM, Anonymous Anonymous said...

من هم در اقامت کوتاهم در پاریس به پرلاشز رفتم. برای دیدن مزار صادق هدایت.اما نتونستم پیداش کنم. شاید نطلبیده بود

 

Post a Comment

<< Home