جا گذاشتن کار خیلی جالبی ست. بخصوص در مکان هایی که می خواهیم برای همیشه از آن ها برویم یا حداقل خدا می داند بار دیگر کی به آن جاها برمی گردیم. جا گذاشتن حتا یک شیء بسیار ناچیز مثلا در کشوی میزی در اتاق یک هتل که شاید دیگر هیچ وقت به آن بر نگردیم. فقط شرطش این است که آن شیء، به این زودی ها از بین نرود. شاید این هم از جنس یادگاری نوشتن در مکان های دورافتاده و متروک است و شاید چیزی باشد از جنس آن هوس فرونماندنی جاودانگی. نمی دانم. هرچه هست، برای من مثل این است که بخشی از خودم را جایی گذاشته ام. جایی که شاید روزی به کلی فراموشش کنم. شاید چیزی ست مثل آن گم شدگی...
مدتی پیش، جایی خواندم چیزی شبیه به این که در یک سایت اینترنتی، جماعتی قرار گذاشته اند که کتاب هایی را که می خوانند، هربار جایی، مثلا بر روی نیمکتی در پارک یا در اتوبوس یا جاهایی از این قبیل، جا بگذارند. پشت کتاب نوشته شده که هرکس آن را یافت، در آن سایت بنویسد که کتاب فلان را فلان جا یافته است و بعد کتاب را بخواند و آن را جایی جا بگذارد.
November 12, 2004
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
0 Comments:
Post a Comment
<< Home