December 05, 2004

نمی دانم شده که کتابی بخرید یا کتابی داشته باشید و سراز پا نشناسید تا بخوانیدش؟ چند شب پیش یکی از این مواقع بود. به کتاب فروشی رفتم و سه کتاب خریدم
رولان بارت نوشته ی رولان بارت. ترجمه ی پیام یزدان جو. نشر مرکز
لذت متن. رولان بارت. ترجمه ی پیام یزدان جو. نشر مرکز
زندگی در دنیای متن. پل ریکور. ترجمه ی بابک احمدی. نشر مرکز
بخصوص برای خواندن "رولان بارت نوشته ی رولان بارت" خیلی هیجان زده ام. همان شب کتاب را دست گرفتم هرچند به کتاب های دیگری مشغولم. این کتاب، یک نوع زندگی نامه ی خود نگاشت (اتوبیوگرافی) ست اما مثل همیشه با بداعت های بارت همراه است. بخش مهمی از کتاب تصویر است همراه با توضیحاتی کوتاه در زیر آن ها.
جن، اثر آلن رب گریه، را هم به تازگی خواندم که خیلی زیبا بود اما باید حداقل یک بار دیگر بخوانم. و کتاب طراحی فضای شهری از علی مدنی پور و ترجمه ی فرهاد مرتضایی از انتشارات شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری شهرداری تهران را هم تازه شروع کرده ام

3 Comments:

At 3:10 AM, Anonymous Anonymous said...

اما عاقلان در فشانده‌اند که به آشنا نيز عاريت ندهيد تا چه رسد به غير،لکن صلاح مملکت اصفهان خسروان دانند!من که خيلی خوشبين نيستم.اين کامنت را چون وبلاگ کتاب کوچه کامنت ناشناس نمی‌پذيرد اين‌جا گذاشتم.موفق باشيد.
man
menzroum@yahoo.com
www.mensroom.blogspot.com

 
At 12:31 PM, Anonymous Anonymous said...

شده کتابی را بخرید و سراز پانشناسید تا بخوانیدش و بعد وقتی به خانه می آیید چای دم می کنید، بالشی را زیر سر می گذارید و دراز می کشید جلوی بخاری عینک را می گذارید(اگر عینکی باشید البته) بعد دست می کنید توی کیف تا کتاب را بیرون بیاورید و نیست؟

 
At 2:47 PM, Anonymous Anonymous said...

امیدوارم این پیام را دریافت کنید.
چند روز پیش کتاب خیزابهای ویرجینیا وولف را از کتابخانه گرفتم . رسیده و نرسیده شروع کردم به خواندن . هر سطر را که می خواندم گریزهایش را به زندگی و مرگ مزمزه می کردم. کتاب به نیمه رسیده بود که ورق زدم تا ببینم چند صفحه دیگر مانده و این لذت خواندن را تا کی می توانم داشته باشم که در صفحه آخر کتاب نوشته ای را دیدم با خط شکسته، بسیار شبیه به خط خودم. آنقدر که تعجب کردم. وقتی خواندمش تعجبم بیشتر شد. می دانی؟ انگار خودم نوشته باشم.با همان احساس و همان شیوه بیان.آیا این من بودم که در لباسی دیگر و مکانی دیگر خیزابها را پیشتر خوانده بودم؟ یادم به جاگذاشتن کتابها افتاد. چقدر دلم می خواهد نویسنده آن چند سطر را پیدا کنم؟

جا گذاشتن کتابها می تواند به یاد آدم بیاورد که تنها نیست. کسی درست مثل خودت زیر این آسمان آبی دارد راه می رود.

 

Post a Comment

<< Home