شمارهی 67. بلوار منپارناس
در مجلهی معمار، شمارهی 11، زمستان 79، دو مطلب قابل توجه هست: یکی مصاحبهیی ست با محمدرضا مقتدر، معمار ایرانی مقیم پاریس. او درجایی از این مصاحبه، به نشانی دفترش در پاریس اشاره می کند: شماره 55. بلوار منپارناس
مطلب بعدی، مقالهییست با عنوان رولان دوبرول و سالهای خروشان مدرنیسم. نوشتهی سیروس سمیعی و ترجمهی آبتین گلکار. سیروس سمیعی در این مقاله، داستان گشت و گذارش را برای یافتن مستنداتی از فعالیتهای رولان دوبرول (معمار سوییسی که 7 سال از دوران حکومت رضاشاه را در ایران به سر برد و ساختمانهای مهمی در تهران و شمال ساخت) بازمیگوید. سیروس سمیعی، در جریان این جستوجو، سرانجام نشانی دفتر معماری فرزند دوبرول را در دفترچهی تلفنی مییابد: شماره 67. خیابان ورنیو
میخواهم هردو نشانی را جایی یادداشت کنم تا اگر روزی گذارم به پاریس افتاد، به اینجاها سری بزنم. باید جایی یادداشت کنم که اگر روزی از ایران رفتم، حتما همراهم ببرم. آخرش پشت کتاب حافظم یادداشت می کنم. هردو نشانی را
پاریس. شماره 55. بلوار منپارناس
پاریس. شماره 67. خیابان ورنیو
چه نشانیهای سرراستی. آدم فکر میکند میتواند همینجا سوار شود و پای شمارهی 55 بلوار منپارناس یا شمارهی 67 خیابان ورنیو پیاده شود. میتوانم نامهیی برای هردو نشانی پست کنم و چون فرانسه نمیدانم و انگلیسیام هم حسام را منتقل نمیکند، میتوانم یک نامهی سفید بفرستم. اگرچه مهندس مقتدر، در شمارهی 55 بلوار منپارناس، فارسی میداند. اما به او چه بگویم؟
ولی شاید هم بشود یک چیزهایی برای این معمار پیر نوشت. این شمارهی مجلهی معمار حتما به دست مهندس مقتدر خواهد رسید. مقالهی سیروس سمیعی، درست بعد از مصاحبهی محمدرضا مقتدر چاپ شده است.مهندس مقتدر حتما مقالهی سیروس سمیعی را هم میخواند و نشانی شمارهی 67 خیابان ورنیو را هم حتما میبیند. گو آنکه شاید کمی سرسری. برای او این نشانی، احتمالا مثل نشانیهای دیگر است. انگار که بگویی شمارهی 67. بلوار منپارناس
محمدرضا مقتدر، اولین بار در سال 1950 از تهران به پاریس میرود. (دلم میخواست میتوانستم از محمدرضا مقتدر بپرسم که آیا در میان اسباب سفر او، کیف چرمی قهوهیی رنگی هم بود تا نقشهها و کاغذهایش را درآن بگذارد؟) یعنی 8 سال پس از آنکه رولان دوبرول، تهران را برای همیشه به قصد پاریس ترک کرد
فرزند دوبرول، به احتمال زیاد همسن و سال محمدرضا مقتدر است
محمدرضا مقتدر، سالها بعد، چندی پس از انقلاب سال 1357 ایران، درپی کشمکشی با نمایندهی دادستان انقلاب در سازمان برنامه و بودجه، خسته میشود، دفتر و دستک را رها میکند و دوباره عازم پاریس میشود. پسر دوبرول، کیف کهنهی قهوهیی رنگ خاک گرفتهای را، پراز نقشهها و کارهای پدرش، در یک روز زمستانی، در شمارهی 67 خیابان ورنیو، به سیروس سمیعی میدهد. مهمترین بخش سرگذشت حرفهیی دوبرول در آن کیف کهنه است
خب. من میتوانم به مهندس مقتدر مثلا بنویسم که: آقای عزیز و محترم. در شمارهی 67 خیابان ورنیو، که من نمیدانم چهقدر با شما فاصله دارد، مردي زندگی میکند حدودا همسن و سال شما که پدرش دین بزرگی به گردن معماری ایران دارد. کارها و طرحهای شما، درواقع فرزندان خلف طرحهای اوست که دربین سالهای 1935 تا 1942 در ایران طراحی و اجرا شد و چهرهی تهران رضاشاهی را دگرگون کرد. پیشنهاد میکنم یک روز عصر، از همین عصرهای بهاری دلپذیر آن شهر افسانهیی، به شمارهی 67 خیابان ورنیو بروید و با ریشار دوبرول قهوهای بنوشید
مهندس مفتدر البته هیچوقت پاسخی به نامهی من نداد. بعد از گذشت چند ماه، دوباره نامهیی به نشانی شمارهی 55، بلوار منپارناس فرستادم که بازهم پاسخی نیامد. موضوع را کمکم داشتم فراموش میکردم که نامهیی از شمارهی 55 بلوار منپارناس به دستم رسید. با اشتیاقی وصفناشدنی نامه را باز کردم. نامهی تایپشدهی نسبتا کوتاه و عبوثی بود که البته امضای محمدرضا مقتدر را نداشت. امضایی بود با خودنویس سبز به نام مرضیه مقتدر که سراغ «پدر گمشده»اش را از من میگرفت
آقای محترم
پدرم، آقای مهندس محمدرضا مقتدر، یک روز عصر برای دیدار شخصی به نام موسیو ریشار دوبرول به شماره 67 خیابان ورنیو، دفتر خود را ترک گفتند. اما از آن روز به بعد، ایشان هرگز به شماره 55 بلوار منپارناس مراجعت ننمودهاند. من فردای آن روز، شخصا به شماره 67 خیابان ورنیو رفته، سراغ پدرم را گرفتم. موسیو دوبرول کاملا مطمئن بود که پدرم، در صحت و سلامت تمام، حدود ساعت 7 عصر دفتر او را ترک کرده است. اکنون که کاغذهای پدر را برای یافتن سرنخی جستوجو میکردم، نامه شما را یافتم که پدرم را به ملاقات با موسیو ریشار دوبرول در شماره67 خیابان ورنیو ترغیب کردهاید. (و البته من نمیدانم چرا؟) اکنون میدانم که شما راوی این داستانید. از شما درخواست میکنم بگویید، در راه بازگشت، برسر پدر پیر گمشدهام، چه آمده است؟
مطلب بعدی، مقالهییست با عنوان رولان دوبرول و سالهای خروشان مدرنیسم. نوشتهی سیروس سمیعی و ترجمهی آبتین گلکار. سیروس سمیعی در این مقاله، داستان گشت و گذارش را برای یافتن مستنداتی از فعالیتهای رولان دوبرول (معمار سوییسی که 7 سال از دوران حکومت رضاشاه را در ایران به سر برد و ساختمانهای مهمی در تهران و شمال ساخت) بازمیگوید. سیروس سمیعی، در جریان این جستوجو، سرانجام نشانی دفتر معماری فرزند دوبرول را در دفترچهی تلفنی مییابد: شماره 67. خیابان ورنیو
میخواهم هردو نشانی را جایی یادداشت کنم تا اگر روزی گذارم به پاریس افتاد، به اینجاها سری بزنم. باید جایی یادداشت کنم که اگر روزی از ایران رفتم، حتما همراهم ببرم. آخرش پشت کتاب حافظم یادداشت می کنم. هردو نشانی را
پاریس. شماره 55. بلوار منپارناس
پاریس. شماره 67. خیابان ورنیو
چه نشانیهای سرراستی. آدم فکر میکند میتواند همینجا سوار شود و پای شمارهی 55 بلوار منپارناس یا شمارهی 67 خیابان ورنیو پیاده شود. میتوانم نامهیی برای هردو نشانی پست کنم و چون فرانسه نمیدانم و انگلیسیام هم حسام را منتقل نمیکند، میتوانم یک نامهی سفید بفرستم. اگرچه مهندس مقتدر، در شمارهی 55 بلوار منپارناس، فارسی میداند. اما به او چه بگویم؟
ولی شاید هم بشود یک چیزهایی برای این معمار پیر نوشت. این شمارهی مجلهی معمار حتما به دست مهندس مقتدر خواهد رسید. مقالهی سیروس سمیعی، درست بعد از مصاحبهی محمدرضا مقتدر چاپ شده است.مهندس مقتدر حتما مقالهی سیروس سمیعی را هم میخواند و نشانی شمارهی 67 خیابان ورنیو را هم حتما میبیند. گو آنکه شاید کمی سرسری. برای او این نشانی، احتمالا مثل نشانیهای دیگر است. انگار که بگویی شمارهی 67. بلوار منپارناس
محمدرضا مقتدر، اولین بار در سال 1950 از تهران به پاریس میرود. (دلم میخواست میتوانستم از محمدرضا مقتدر بپرسم که آیا در میان اسباب سفر او، کیف چرمی قهوهیی رنگی هم بود تا نقشهها و کاغذهایش را درآن بگذارد؟) یعنی 8 سال پس از آنکه رولان دوبرول، تهران را برای همیشه به قصد پاریس ترک کرد
فرزند دوبرول، به احتمال زیاد همسن و سال محمدرضا مقتدر است
محمدرضا مقتدر، سالها بعد، چندی پس از انقلاب سال 1357 ایران، درپی کشمکشی با نمایندهی دادستان انقلاب در سازمان برنامه و بودجه، خسته میشود، دفتر و دستک را رها میکند و دوباره عازم پاریس میشود. پسر دوبرول، کیف کهنهی قهوهیی رنگ خاک گرفتهای را، پراز نقشهها و کارهای پدرش، در یک روز زمستانی، در شمارهی 67 خیابان ورنیو، به سیروس سمیعی میدهد. مهمترین بخش سرگذشت حرفهیی دوبرول در آن کیف کهنه است
خب. من میتوانم به مهندس مقتدر مثلا بنویسم که: آقای عزیز و محترم. در شمارهی 67 خیابان ورنیو، که من نمیدانم چهقدر با شما فاصله دارد، مردي زندگی میکند حدودا همسن و سال شما که پدرش دین بزرگی به گردن معماری ایران دارد. کارها و طرحهای شما، درواقع فرزندان خلف طرحهای اوست که دربین سالهای 1935 تا 1942 در ایران طراحی و اجرا شد و چهرهی تهران رضاشاهی را دگرگون کرد. پیشنهاد میکنم یک روز عصر، از همین عصرهای بهاری دلپذیر آن شهر افسانهیی، به شمارهی 67 خیابان ورنیو بروید و با ریشار دوبرول قهوهای بنوشید
مهندس مفتدر البته هیچوقت پاسخی به نامهی من نداد. بعد از گذشت چند ماه، دوباره نامهیی به نشانی شمارهی 55، بلوار منپارناس فرستادم که بازهم پاسخی نیامد. موضوع را کمکم داشتم فراموش میکردم که نامهیی از شمارهی 55 بلوار منپارناس به دستم رسید. با اشتیاقی وصفناشدنی نامه را باز کردم. نامهی تایپشدهی نسبتا کوتاه و عبوثی بود که البته امضای محمدرضا مقتدر را نداشت. امضایی بود با خودنویس سبز به نام مرضیه مقتدر که سراغ «پدر گمشده»اش را از من میگرفت
آقای محترم
پدرم، آقای مهندس محمدرضا مقتدر، یک روز عصر برای دیدار شخصی به نام موسیو ریشار دوبرول به شماره 67 خیابان ورنیو، دفتر خود را ترک گفتند. اما از آن روز به بعد، ایشان هرگز به شماره 55 بلوار منپارناس مراجعت ننمودهاند. من فردای آن روز، شخصا به شماره 67 خیابان ورنیو رفته، سراغ پدرم را گرفتم. موسیو دوبرول کاملا مطمئن بود که پدرم، در صحت و سلامت تمام، حدود ساعت 7 عصر دفتر او را ترک کرده است. اکنون که کاغذهای پدر را برای یافتن سرنخی جستوجو میکردم، نامه شما را یافتم که پدرم را به ملاقات با موسیو ریشار دوبرول در شماره67 خیابان ورنیو ترغیب کردهاید. (و البته من نمیدانم چرا؟) اکنون میدانم که شما راوی این داستانید. از شما درخواست میکنم بگویید، در راه بازگشت، برسر پدر پیر گمشدهام، چه آمده است؟
3 Comments:
daastan-e ajibi boud!
آقای مهندس مقتر چه خبر؟ هنوز پیدا نشدند؟
داستان عجیبی است چندین بار خوانده ام و عجیب دلهره پیدا می کنم!
بسیار عالی و جالب. نمی دانم این کامنت را پس از شش سال خواهی دید یا نه. اما خوب بازی سرنوشت همین است دیگر. راستی اگر خواندی کامنت را و دوست داشتی حوصله کردی، آن مصاحبه با مقتدر را اسکن کن و روی اینترنت بگذار. خیلی استفاده خواهم کرد
ممنون
Post a Comment
<< Home