April 06, 2005

بابا می گفتند گاهی بودن، آمدن و رفتن کسی را در خانه احساس می کنند. گاهی چیزی جابه‌جا شده است یا چیزی جایی‌ست که مطمئن‌اند خودشان آن‌جا نگذاشته‌اند یا حتا چیزی را جایی می ‌یابند که می‌دانند هیچ‌وقت در خانه نبوده است. چند روز پیش به من تلفن کردند و گفتند: تو آمده بودی خانه؟ گفتم: نه. گفتند: دیروز عصر که به خانه رفتم، یک نارنج نصف شده روی کابینت آشپزخانه بود. نصفیش خورده شده بود و فقط پوستش بود و نصفیش، تفاله‌ی بی آب بود
این‌ها مثل آن برق چشمی‌ست که در آینه‌ی تاریک ما را نگاه می کند. این‌ها مثل نسیمی‌ست از پیچ و تاب دامنش، وقتی در لحظه‌ای از لحظات غفلت ما، از کنارمان می‌گذرد. اگر آن خانه را رها کنیم و به جای دیگری برویم، آیا با ما می‌آید؟

4 Comments:

At 1:52 PM, Anonymous Anonymous said...

او خواهد آمد. به هر جا كه برويد

 
At 3:59 AM, Anonymous Anonymous said...

نمي دانم . ولي خيلي خيلي سرگيجه آور است آن برق چشمان و آن پيچ وتاب دامن و آن كلش كلش دمپايي بين هال و آشپزخانه . من كه بارها و بارها با حضور او يكدفعه روبرو شده ام . زير دوش . در خواب هاي كاظم . وقتي در يخچال را باز مي كنم . و

 
At 12:46 AM, Anonymous Anonymous said...

اين هم متني از اميد مهرگان :
بيدار كردن مردگان
براي علي فولادي
1)شنيدن خبر مرگ كسي كه دوستش داري ضربه‌اي است كه تفكر، و نه احساس، را متوقف مي‌كند. عبارت رايج «خشكم زد وقتي شنيدم» به اين معنا درست است. لحظه شنيدن خبر مرگ او گويي بخت و اقبالي دردناك و نفس‌گير است براي به ياد آوردن تام و تمام او، بواقع شانسي است براي چنگ‌زدني واپسين به تصوير بسيار گريزپاي او. او ناگهان نيست. اين ناگهاني بودن عزيمت او باعث مي‌شود بفهمي دنيا دست كيست. دنيا دست كيست؟ «به قيصر بدهيد آنچه از آن اوست و به خدا بدهيد آنچه از آن خداست. » استانيسلاو يرژي لتس يك پرسش ديگر به اين سخن عيسي مسيح اضافه مي‌كند: «به انسان چه بدهيم؟»
2)غيبت ناگهاني او لحظه حال را منفجر مي‌كند. تكه‌ها پرواز مي‌كنند و تو، ميخكوب، پروازشان و مسير حركت تك‌تكشان را دنبال مي‌كني. مي‌خواهي تكه‌ها را جمع كني، لحظه را دوباره بسازي و تصوير او را بازيابي، لحظه‌اي كه گويي شرط سرپا‌ايستادن و قوامش وجود عادت‌شده او بوده است. تصوير او مي‌رود تا براي هميشه محو شود. بايد نجاتش دهي. «خشك‌شدن» همان توقف مصيبت‌بار تفكر در لحظه‌ منفجر‌شده‌اي است كه تكه‌هايش در چهارگوشه عالم پراكنده خواهند شد و تو آواره خواهي شد.
3)چگونه مي‌تواني بازش يابي؟ آيا بعد از انقلاب، او رستاخيز خواهد كرد؟ آيا او كه اكنون، چنين زودهنگام، مرده است نيز رستگار خواهد شد؟ تفكر متوقف مي‌شود، تصوير او دارد از دست مي‌رود، دستت را دراز مي‌كني، چنگ مي‌زني، مي‌كوشي او را تام و تمام به ياد آوري. بايد گذشته او را تحقق بخشي: تكه‌ها را پيدا كن، كوزه را از نو به‌ هم آور، چه كسي آن را پر خواهد كرد؟ مسئله اين است: آيا دوباره زنده خواهد شد؟ آيا او را دوباره در آغوش خواهي گرفت، در آن لجظه‌اي كه نه فرجام و مقصد نهايي تاريخ بلكه متوقف‌شدن ناگهاني تاريخ است؟ كل الاهيات و فرهنگ و سياست و تاريخ بايد به همين پرسش پاسخ دهند: آيا آنها نجات خواهند يافت و دوباره زنده خواهند شد؟ ا.م

 
At 10:04 PM, Anonymous Anonymous said...

چگونه مي‌تواني بازش يابي؟
- باز يافته نمي شود. مردگان هرگز بر نمي گردند.

چه كسي آن را پُر خواهد كرد؟
- هيچ انساني جاي انساني را پُر نمي كند. در اين جهان بي كران دو اثر انگشت را مثل هم نميابي. هر انساني خيلي زور بزند بتواند جاي خودش را پُر كند.

آيا دوباره زنده خواهد شد؟
- نه. هيچ رفته يي بر نگشته.

آيا او را در آغوش خواهي گرفت؟
- نه.او مرده است. و مردگان بر نمي گردند.

آيا آنها نجات خواهند يافت و دوباره زنده خواهند شد؟
_ آنها نجات يافته اند كه رفته اند. زنده شده اند كه مُرده اند.

 

Post a Comment

<< Home