April 20, 2005

چه‌قدر ناکامم من
چه‌قدر ناکامم من که در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام. این واقعا یک ناکامی بزرگ است. چه‌قدر ناکامم من که فکر می‌کنم انتخابات در این مملکت، یک بازی، یک اطوار دموکراسی‌ست. کاریکاتوری از یک انتخابات واقعی. چه‌قدر ناکامم من که نمی‌توانم از میان منتخبان شورای نگهبان، کسی را انتخاب کنم. چه‌قدر ناکامم من که باور نمی‌کنم آن که انتخاب می‌شود، هرچه‌قدر هم درست‌کردار و انسان، بتواند در چارچوب‌های بسیار تنگ یک نظام کهنه‌ی بیمار، کاری بکند. چه‌قدر ناکامم من که نمی‌توانم به تغییرات صوری و رویین دل خوش کنم. چه‌قدر ناکامم من که فکر نمی‌کنم تنها گزینه‌ها، "انتخاب میان بد و بدتر" است و تصور می‌کنم گزینه‌های دیگری هم هست. چه‌قدر ناکامم من که خیال می‌کنم وقتی انتخاب کردن، لوث و مسخ و گندافتاده است، گاهی گزینه‌ی انتخاب نکردن، گزینه‌ی بهتری‌ست. چه‌قدر ناکامم من که نمی‌توانم رای بدهم هرچند تصور می‌کنم رای ندادنم نوعی رای دادن است. یک رای نه‌ی بزرگ، اما این را هم می‌دانم که صدایی‌ست در خلاء

دیروز همایش نورپردازی و روشنایی شهری بود در یزد. شرکت ما غرفه‌ای داشت و من هم مطلبی داشتم. آخرین سخن‌ران روز اول بودم. از تله‌ویزیون هم آمده بودند و از هر سخن‌ران می‌خواستند تا در مورد موضوع سخن‌رانی‌اش جلوی دوربین حرف بزند. یک وقتی هم آمدند سراغ بنده. به بهانه‌ی این که بلد نیستم خوب حرف بزنم و از این حرف‌ها، خواستم از زیر بارش شانه خالی کنم که نشد. رفتیم توی حیاط. یک جوانکی آمد و گفت این برنامه برای مردم است و زیادی تخصصی صحبت نکنید و ما هم که تخصص دارد از فرط زیادی و غلظت‌اش گلوی‌مان را پاره می‌کند (!) گفتیم ای به چشم. داشتند دوربین را می‌آوردند که جوانک گفت فقط لطفا کراواتتان را باز کنید. گفتم من کراواتم را باز نمی‌کنم. طفلک ماند خیره و مبهوت. گفتم تله‌ویزیون یه کمی باید این سخت‌گیری‌هاش را کنار بگذارد. گفت خب مقررات است. گفتم اما من مجبور نیستم تابع مقررات تله‌ویزیون باشم. اگر می‌خواهید همین‌جور در خدمتم. دیدم مانده چه بگوید. گفتم نگران نباشید. نه من آن‌چنان مایلم که جلوی دوربین تله‌ویزیون حرف بزنم و نه مردم چیزی از دست می‌دهند اگر حرف‌های مرا نشنوند

4 Comments:

At 10:28 PM, Anonymous Anonymous said...

حالا بالاخره چي شد؟ زديد يا نزديد؟

 
At 1:27 AM, Anonymous Anonymous said...

مي خواستم بگويم آخر ناكامي هم حدي دارد ولي بعد ديدم ما با همين ناكامي هاست كه دلخوشيم.ما با همين ناكامي هاست كه كام خود را چشيده ايم.

 
At 2:00 PM, Anonymous Anonymous said...

ديروز سوار تاكسي بودم.ماشين وسط خيابان ايستاد تا صف پسران دبستاني از جلوي ما گذشت.همنيطور كه كودكان رد مي شدند يك سف ديگر در همين سن و سال اما دختر را ديدم كه نمي دانم داشتند از كدام خيابان مي گذشتند به پسران نگاه كردم و خواستم ببينم تصوير ناكامي را در چهره ي كدامشان مي توان جستجو كرد. بعد فكر كردم اين صف و آن صف چطور به هم برخورد مي كنند.

 
At 2:00 PM, Anonymous Anonymous said...

ديروز سوار تاكسي بودم.ماشين وسط خيابان ايستاد تا صف پسران دبستاني از جلوي ما گذشت.همنيطور كه كودكان رد مي شدند يك سف ديگر در همين سن و سال اما دختر را ديدم كه نمي دانم داشتند از كدام خيابان مي گذشتند به پسران نگاه كردم و خواستم ببينم تصوير ناكامي را در چهره ي كدامشان مي توان جستجو كرد. بعد فكر كردم اين صف و آن صف چطور به هم برخورد مي كنند.

 

Post a Comment

<< Home