دوشنبه، 16 خرداد، عقد کردم. در یک دفتر ازدواج آرام در کنار یک حیاط خلوت در خیابان چهارباغ خواجو، چندی مانده به غروب، در ساده‌ترین شکل ممکن و با حضور فقط 8 نفر. تا حالا، کم و بیش موفق شده‌ام حواشی چندش‌آور این مراسم کسالت‌آور را به حداقل برسانم. زندگی مجردی اما ادامه خواهد داشت احتمالا تا نوروز 85
June 08, 2005
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
7 Comments:
خوشحالم که توانستید حواشی مسخره را کنار بگذارید و با هم باشید. امیدوارم سالهای سال بتوانید از حواشی نکبت بار زناشویی کم کنید و در گوشه های دلچسب دوستی صفا کنید.
«خیام اگر زباده مستی خوش باش »
«با ماه رخی اگر نشستی خوش باش»
herala
!!!!!!!!!!!!!!
آرش!!
مبارک باشه! من خیلی خوشحالم که میتوانم دور از چشم رئیسم از سر کار برایت پیامی به فارسی تایپ کنم! امیدوارم با هم خوب و خوش باشید. راستی من اسم عروست را نمیدانم ولی!
نهال
Congradulation Mardak! Just found out. But wish you wouldn't name it "disgusting". Although, I know your believes about official marriage, but some negative comments don't make things better. Hope you will have happy marriage.
Kabab
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمي تونم باور كنم.
سلام آرش جان .باید بگویم بالاخره بند را بستی یا بند را به آب دادی.اما فقط دلم نیومد بگم عوض کردن و تغییر دادن فرم و حاشیه راحته . با محتوای
این عمل چه می کنی ؟در ضمن با اینکه به نظرم ازدواج احمقانه س ولی لازم نبود انقدر با ناراحتی اعلامش کنی . شاد باش و بمان.
براي تو پلي بودم كه از مرز تو را گذراندم. به سوي سوقت دادم كه آرزوي همه كس براي تو بود.با من به آنچه بايد مي رسيدي رسيدي. طعم زندگي را چشيدي. قطره يي از درياي بيكران زندگي زناشويي را به تو نشان دادم.در يك زمان كم محدود با تمام خستگيهام در همه ي لحظه هاي با تو بودن. با تو زندگي كردم.چيزي كه به ظاهر هميشه نشان ميدادي كه از آن بيزاري. ولي در اصل قلب تو از حس زندگي پر شده بود. انگار همه ي فعاليتهاي من براي كس ديگري بود تا تو بتواني به او آرامش بدهي.
Post a Comment
<< Home