...
برای مادرم
چشم!
چشمهايم را همّ ميگذارم تا خوابم ببرد
بلكه كمتر عرصهكاري كنم
تا مثل سگُ گربه با مازيار نيفتيم به هم
تا عصر گرم ساكت باشد
تا تو بخوابي
دست راست زير سرُ چادر نمازي كه رويت كشيدهاي
تا بخوابي
بخواب
بخواب
بخواب.
چشم!
چشمهايم را همّ ميكذارم تا به تاريكياي كه ما را فرا گرفتهاست خو كنم
بلكه خوابي كه تو را درربوده است مرا هم ببرد
ببرد از اينجا.
نسيم سحري از پنجره بر خواب ما ميوزد
مريم خواب است
چشمهايش را ميبوسم
حالا حاضرم
مرا ببر از اينجا
ببر از اينجا.
چشم!
چشمهايم را همّ ميگذارم تا خوابم ببرد
بلكه كمتر عرصهكاري كنم
تا مثل سگُ گربه با مازيار نيفتيم به هم
تا عصر گرم ساكت باشد
تا تو بخوابي
دست راست زير سرُ چادر نمازي كه رويت كشيدهاي
تا بخوابي
بخواب
بخواب
بخواب.
چشم!
چشمهايم را همّ ميكذارم تا به تاريكياي كه ما را فرا گرفتهاست خو كنم
بلكه خوابي كه تو را درربوده است مرا هم ببرد
ببرد از اينجا.
نسيم سحري از پنجره بر خواب ما ميوزد
مريم خواب است
چشمهايش را ميبوسم
حالا حاضرم
مرا ببر از اينجا
ببر از اينجا.
مهر 84
5 Comments:
آفرین آرش.مجموعه شعرهایی که برای مادرت گفتی شاهکار هستند.من چقدر این شعرهای قبلی را در وبلاگ قبلیت خونده بودم و حالا این یکی هم.
مادرت را یکبار دیدم.در منزلتان نشسته بودیم و جلسه داستان خوانی بود.چه چهره مادرانه ای داشت....افسوس.مادرهای ما در ایران گاهی برایشان فرزند مهمتر از همه چیز می شود.حتی از خودشان
سلام...زیبا بود!همین امروزداشتم به مادرم فکر میکردم و لحظه ای به نداشتنش فکر کردم و در همین یک لحظه چشمام خیس شد.....شاداب باشید
گاهي حوادثي در زندگي رخ ميدهد كه عليرغم تلخي و ناخواسته بودنشان ناآگاهانه در كساني كه زمينه و استعدادي البته دارند باعث قليان و جوشش توانايي هايي مرتبط با حس ناشي از آن حادثه مي گردد. "مرگ"1 كساني كه دوستشان داريم خلايي در روان ميسازد كه افراد باهوش باكمك از حس وابزارهاي انتقال آن اين خلا را بازپوشاني مي كنند. من شعر هاي ديگرت را هم خوانده ام. كه نه به اين زيبايي اند!
امروز / که بیقرار بودم از بس بوی تنش رو می جستم / امروز که گو نه ام خیس ِخیس از نداشتنش بود /امروز که هی آوازهای لالایی اش رو بیاد می آورم / همین امروز.../شعر ت رو خوندم .تو سکوت و در اوج بیصدایی گریه کردن عادتم بود تازه فهمیدم اونها که هق هق بلند سر می دن از گریه چه لذتی میبرند / تو این لذت رو به من بخشیدی / تو و شاهرخ که گفت بیام اینجا ...
چطور ی بگم ممنونم ....
آرش ! دیو انه تر ازین ، سبکتر ازین ،خوشوقت تر ازین نمی تونستم بشم که امروز و اینجا.
هزاربار تعظیم .
معرکه بود توی مجموعه مربوطه بیش از تمام دیگر اشعار روی من تآثیر گذار بود
Post a Comment
<< Home