خيال بلند تاسيس موسسهاي را در سر ميپرورانم. موسسهاي به نام مثلا ‹‹موسسهي شهر اصفهان›› يا ‹‹موسسهي اصفهان››. موسسهاي كه حافظهي شهر باشد و ضربان آن را ثبت كند. آرشيوي جامع كه روز بهروز يا حداكثر هفته به هفته بههنگام ميشود. همه چيز شهر در اين حافظه ثبت است؛ حتا تصوير ماشينها، حتا نقش كففرشهاي پيادهروها و خيابانها، حتا پوشش آدمها، حتا ويترين مغازهها، حتا اجناس مغازهها (بخصوص سوپرها و بوتيكها). از جمله آنچه بايد ثبت شود، تصوير كامل و سرتاسري بدنهي برخي خيابانهاست. مثلا بدنهي شرقي چهارباغ عباسي. سرتاسر اين بدنه عكاسي ميشود (اين كاريست كه چنديست به آن مشغولم). سپس كوچكترين تغييري، حتا تغيير يك تابلوي مغازه، همچنان ثبت ميشود و اين كار براي هميشه ادامه مييابد. فكرش را بكنيد. اگر ضربان شهر را اينگونه ثبت كنيم شايد آن تصميمهايي كه براي اين شهر بيچاره ميگيريم كمي بخردانهتر و واقعيتر شود
February 20, 2006
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
2 Comments:
با سلام خسته نباشيد
خيلي خوشحالم كه همشهري بلاگر دارم اگر دييگه بلاگرهاي اصفهاني را ميشناسي خواهشمندم معرفي كنيد
اما در ارتباط با اصفهان قديم كتاب ايران كلده شوش از انتشارات دانشگاه تهران را حتما بخوان
فكرهايي در مورد تاريخ اصفهان دارم بعدا مزاحمت ميشوم.
فرشاد
farshad_asami@yahoo.com
مطلبی نوشتم از مشاهده شخصی خودم از یک صحنه اعدام در فلکه فیض اصفهان خوشحال میشم بخونید
Post a Comment
<< Home