اغلب اوقات با خودم به زمان آزادي فكر ميكنم. وقتي اينها نباشند. با خودم خيالها ميبافم كه چهها ميكنيم و چهها نميكنيم. به اعدام اعتقادي ندارم. دلم نميخواهد تصوير دهشتناك روزهاي لعنتي سال 58 تكرار شود و عكس جنازههاي سران رژيم با آن گردنهاي كلفت و ريشهاي پهن، حتا اگر بارها اعدام كردنشان هم سزاوار باشد، صفحهي اول روزنامهها را پر كند. هم از اين موج خشونت بدم ميآيد و هم فكر ميكنم اينها را مجازاتي بيشتر از اعدام بايد. اين روزها مجازات تازهاي اختراع كردهام: موزهي 29 سال حكومت اسلامي. اين موزه البته گوشه و كنارهاي بسيار و پيچ در پيچ خواهد داشت از فيلم و نوشته و اسناد و عكس و … اما بخش مهمي از اين موزه، ساختمانهايي خطي (عرض كم و طول زياد) است. دو بدنهي طولي اين ساختمانها، يكپارچه از شيشههاي سكوريت است و در درون آنها، سران رژيم، با همان هيات روزهاي حكمراني، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است، روزگار ميگذرانند تا سرانجام به مرگي طبيعي درگذرند. از ساعت 9 هر روز صبح تا مثلا 7 عصر، مردم، از همهجاي ايران و جهان به تماشاي اينها ميآيند. به تماشاي گذران روزگار كاملا طبيعي اينها. و همزمان، يا در آفيشهايي بزرگ يا در بلندگو، بهچندين زبان، سوابق اينها و آنچه كردهاند براي بازديدكنندگان گفته و بازگفته ميشود.
December 21, 2006
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
1 Comments:
اینان را مجازاتی فراتر از اعدام می باید
Post a Comment
<< Home