مركز فرهنگي فرشچيان سالها در كنار رودخانهي زايندهرود، بنايي نيمهكاره و معطل بود. ما هم كه ديگر به نيمهكارگي بناهاي عمومي، بخصوص بناهاي فرهنگي، در اين مرز و بوم عادت كردهايم. بود و بود تا در دورهي وزارت مهاجراني اگر اشتباه نكنم، ساخت اين بنا جاني گرفت و تكاني خورد و بالاخره چنديست راه افتاده با هزار سلام و صلوات. اما داستان پر آب چشمتر از اين حرفهاست. اولا ساختمان «مركز فرهنگي فرشچيان»، كه قرار است (يا بود؟) سالن اصلي تاتر شهر باشد، روزي از روزهاي همين ماه حرام، نذري ميداد و البته برو بياي ملت هم كه بيا و ببين. ثانيا اين بنا (كار فرهاد احمدي) با اين فكر باارزش (و البته نه بكر) طراحي شده كه حياط آن يك فضاي شهري باشد، گشوده به رفت و آمد شهروندان در هر موقع شب و روز. اما چون هر گشودگياي نشان از شفافيت و دموكراسي ميبرد و نهادهاي فرهنگي دولتي ايران را بخصوص هيچ كار و ارادتي به اين مقوله نيست، برداشتند، همان روزها كه نذري ميدادند، اين نردهها را هرجا كه راه براي رفت و آمد مردم باز بود كشيدند تا اين شهروندان پدرسوخته مبادا لحظهاي در كنار اين آب بنشينند و خداي ناكرده چه و چه
February 26, 2007
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
1 Comments:
man avalin bar baraye nemayeshgahe ketab bood ke be in markaze farhangi pa gozashtam...vali sharayete nemayeshgah ejaze nemidad ke man be deghat be faza negah bendazam...alan ke in akse dovomi ro be khosoos didam tooye bloget, besyar afsoos khordam...
ey kash tavani, ghodrati va fekri bood baraye bardahtane in hame hesar....
Post a Comment
<< Home