April 14, 2007
یک جایی هست. یک جای دوری هست 120-130 کیلومتری اصفهان. حوالی ظفرقند کمی مانده به جاده ی نایین-اردستان، به نام تقی آباد. قلعه ای ست مخروبه از عهد قاجار. آبی هم روان است آن گوشه کنارها که از جاده هیچ کس نمی بیندش. نه درختی نه تنابنده ای. روزی از روزهای نوروز، با مریم رفتیم دو طرف محل خروج آب از زیر زمین دو درخت کاشتیم. دو درخت بید مجنون. دیروز، جمعه 24 فروردین 1386، رفتیم ببینیم جاگذاشته هامان در چه حالند؟ درخت ها گرفته بودند و برگ تازه داده بودند.
3 Comments:
خیلی حس خوبی بهم داد خوندن این متن و بیشتر از اون، کاری که کردین.
واقعا ممنونم
حس غریبی بود، آمیزه غم جانکاهی که از خواندن شعر پست قبلی ات در دلم تازه شد- و هربار با خاطره انعکاس هزارباره آن در نام و یاد پدرت مرا آزار می دهد- با خنکای تجربه زیبایت در این پست که انگار یک دفعه فشار سالیان را کم می کرد. از اینکه امکان اشتراک در این تجربه را برایمان فراهم کردی متشکرم
افشین
سلام
چه کار قشنگی
من که واقعا لذت بردم
گفتم من هم از شما یاد بگیرم
یاد می گیرم ولی زود یاد می ره
شاید برای اینکه یاد نره باید خیلی زود همین نزدیکی ها برم و یه نهال بکارم ولی من نهالی می کارم که بار بده تا وقتی بهش نگاه می کنم یا یادش می افتم پریشونم نکنه فقط حس مفید بودن رو در من القا کنه
Post a Comment
<< Home