October 23, 2007

سه شنبه 1 آبان 1386

تاریخ دیروز را هم اشتباه نوشته ام
دست هایم بوی بنزین می دهد. یاد شبی می افتم، زمستان 80 بود یا 81. داشتم در کوچه های ملاصدرا پیاده به خانه می رفتم. در خیالات خودم بودم که متوجه شدم یک موتوری با سه سرنشین جوان کنارم ترمز کرد. کوچه تاریک بود. دوتاشان پریدند پایین. یکی چاقویی گذاشت روی گردنم. یکی دیگر جیب هایم را گشت و پول هایم را درآورد. کیف پول، شلواری که همان موقع از اتوشویی گرفته بودم و کمربندم را بردند. اما از هیچ کدام بیشتر از کمربند متاثر نشدم. چرا که تا یکی دو روز بعد که فرصت کردم کمربند تازه ای بخرم، کمر بی کمربند مثل پوزخند دزدها یا مثل دهن کجی روزگار مدام آزارم می داد. این بوی بنزین دست های من هم از همان زمره است. این هم یک نوع دهن کجی روزگار ماست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home