October 29, 2007
یک کاغذ سبز-آبی خیلی نازک، کمی ضخیم تر از کاغذ پوستی، اولین نامه ی مامان است به بابا در 16 بهمن 45. امشب که بابا این کاغذ را از پاکتش درآوردند تا برای مریم و من بخوانند، نور لامپ مهتابی از بالا به کاغذ می تابید و کاغذ را روحی تر می کرد.آن کاغذ بخصوص در آن حالت درست مثل یک روح بود.مثل یک احساس. ماده نبود انگار. کاغذ را از بابا گرفتم. چندبار آن را تا زدم و باز کردم. سعی کردم تصویر دست های آن دختر 18 ساله را مجسم کنم وقتی کاغذ بی تا را تا می زند. کجا آیا نشسته بوده و این ها را نوشته بوده؟ بهمن ماه بوده. آفتاب پیش از ظهر می چسبیده. شاید نشسته بوده لب ایوان آن خانه ی قاجاری در آفتاب زمستانی و این کاغذ را نوشته. البته احتمال بیش تر می دهم که نشسته زیر کرسی و نوشته. آن کاغذ، همه اش احساس می کنم، خود مامان بود: سبز-آبی و نازک آن سان که نور و روشنی از او می گذشت و ما را روشن می کرد
1 Comments:
میتونم اون کاغذ رو تصور کنم ، چون من هم کاغذی دست نوشته مادرم در لابلای خاطرا ت ،بهار بد 58، پیدا کردم و چقدر گریستم.
Post a Comment
<< Home