October 15, 2007

این نوشته را مریم مجنون نوشته و برای من ایمیل کرده است. من هم بی اجازه ی او می گذارمش این جا
کتاب هنر سیر و سفر را یک‌نفس خواندم. نمی‌دانستم همین که توی خیابان سرم را زیر نمی‌اندازم و فقط برای اینکه به جایی برسم از آن عبور نمی‌‌کنم، خودش یک سفر است. چه چیزهایی هست برای دیدن. برای لذت بردن. فقط باید یاد بگیریم نگاه کنیم. درست نگاه کردن، با دلیل نگاه کردن، خودش لذت به همراه می‌آورد. سفر می کنیم برای اینکه لذت ببریم. مگر نه اینکه همه چیز برای این است که لذت ببریم.
اما به‌نظرم در این کتاب جای یک چیز خیلی خالی‌ست. آن هم بویی است که هر مکانی با خود دارد. به یاد می‌آورم بوی علفی را که فقط یک‌بار مرا از خود بی‌خود کرد و بوی شالیزار برنجی که از خواب بیدارم کرد و مجبورم کرد تا برسم به مقصد، چشم‌هایم را ببندم و فقط به بوها فکر کنم. فقط بو بکشم.
عکس می‌گیریم و منظره را ثبت می‌کنیم. فیلم می‌گیریم و منظره و صدا را ثبت می‌کنیم. اما بوها را چطور ثبت می‌کنیم؟ آتش روشن می‌کنیم خودمان را دود می‌دهیم. تا برسیم خانه حمام کنیم، بوی دود می‌دهیم. نه بوی علف، نه سیب، نه سنگ و نه دره نه بوی رودخانه، و نه هیچ بوی دیگر.
می‌خواهم بگویم سفر که می‌کنیم یا سفر هم که نکنیم، هر جایی منظره‌ای دارد. و صداهایی که مختص آن مکان است و بوهایی که مال آن منظره و آن صداهاست. درک رنگ و بو و صدا، یعنی سفر.
نمی‌دانم چرا در این کتاب بوها فراموش شده‌اند. جزء اینکه من اشتباه می‌کنم و بوها نقشی در لذت از سفر یا دلیل سفر یا... نداشته باشند.
اما من هم توصیه می‌کنم حتی اگر فقط به اتاق خواب دیگران سفر می‌کنید، حتماً این کتاب را بخوانید

1 Comments:

At 9:26 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام. آزمایش

 

Post a Comment

<< Home