پس از مدت ها، دوسه شب پیش، عصر به خانه آمدم و درجا نشستم این دو شعر را نوشتم
گاوگندچالهدهانم*
دهانم بوی گه میدهد
صبح
از خانه که بیرون میروم.
شب
به خانه که برمیگردم
مذاقم ترش است
ترشی که نگو!
میان تلخ وُ ترش عق اگر میزدم اقلا شاید فرجی میشد
عق نمیزنم
بدیش این است
عق نمیزنم
زهرابهی ناخواهر گهگاه نیمهکاره بالا میآید
میسوزاند تا کجایم را وُ تا آنجایم دوباره برمیغلتد
زهرابهی ذوب
زهرابهی تیز
زهرابهی مار
زهرابهی خوار...
یک نفر دارد خطابه میخواند
زهرابهی سوزان در دهان هان هان میکنم بلکه صِدام بهجایی برسد
نمیرسد
جماعت
زهراکنان زهراکنان
بلند کرده
دهانم بوی گه میدهد
صبح
از خانه که بیرون میروم.
شب
به خانه که برمیگردم
مذاقم ترش است
ترشی که نگو!
میان تلخ وُ ترش عق اگر میزدم اقلا شاید فرجی میشد
عق نمیزنم
بدیش این است
عق نمیزنم
زهرابهی ناخواهر گهگاه نیمهکاره بالا میآید
میسوزاند تا کجایم را وُ تا آنجایم دوباره برمیغلتد
زهرابهی ذوب
زهرابهی تیز
زهرابهی مار
زهرابهی خوار...
یک نفر دارد خطابه میخواند
زهرابهی سوزان در دهان هان هان میکنم بلکه صِدام بهجایی برسد
نمیرسد
جماعت
زهراکنان زهراکنان
بلند کرده
عَلَم را
(صلواااااات)
راهی شده است دیگر
کنار میکشم تا
(صلواااااات)
راهی شده است دیگر
کنار میکشم تا
نکردهام
زیر لگدها و عَلَمهای عزا.
جماعت که میرود
ها میکنم
ها میکنم
کوچهها تاریک است از ابر های من
به خانه برمیگردم
ترشم
ترشم
ترشم.
آبان 86
زیر لگدها و عَلَمهای عزا.
جماعت که میرود
ها میکنم
ها میکنم
کوچهها تاریک است از ابر های من
به خانه برمیگردم
ترشم
ترشم
ترشم.
آبان 86
«هر گاوگندچالهدهانی آتشفشان روشن خشمی شد.» شاملو *
این شبها
ماه
از چند اتاق خواب میگذرد
از چند تختِ خواب و رختِ خواب تب آلود
از چند آه وُ واه وُ وَه؟
در چند آینه
ماه
سپیدهای چروکیده و مچاله را میچرد؟
دستی
جایی
پردهی پنجرهی تاریکی را کنار میزند
ماه خودش را در آینه تماشا میکند
پرده را میکشد
ملافه را میکشد سرش
و
میخوابد.
آبان 1386
این شبها
ماه
از چند اتاق خواب میگذرد
از چند تختِ خواب و رختِ خواب تب آلود
از چند آه وُ واه وُ وَه؟
در چند آینه
ماه
سپیدهای چروکیده و مچاله را میچرد؟
دستی
جایی
پردهی پنجرهی تاریکی را کنار میزند
ماه خودش را در آینه تماشا میکند
پرده را میکشد
ملافه را میکشد سرش
و
میخوابد.
آبان 1386
1 Comments:
I like your poetry. It's powerful. I was moved by Marge Haramzadeh a while ago. When I read that poem it was like someone shoot me in the head and my brain was shattered all over the wall.
Post a Comment
<< Home