November 29, 2007

هجرت، شکل‌های بسیار متنوعی دارد: هجرت در مکان. هجرت در زمان (گونه‌ای نوستالژیای افراطی). هجرت در زبان و... واز آن‌جمله است هجرت به‌درون خود؛ شاید غم‌انگیزترین شکل هجرت. آدمی که به‌درون خود هجرت می‌کند، در مکان (وطن) خود می‌ماند معمولا اما از همه‌جا و همه کس می‌برد و به درون خود می‌خزد. هجرت به درون خود نوعی خودخوری‌ست. آدمی که خودش خودش را از درون می‌خورد و آب می‌شود. آدمی که درون خودش فریاد می‌زند. درون خودش اعتراض می‌کند. درون خودش اشک می‌ریزد، ناله می‌کند. آدمی که به‌درون خودش هجرت می‌کند، غم غربتی غریب را تجربه می‌کند. غم غربتی که مدام در خودش ضرب می‌شود و هر ضرب این ضرب‌شدن‌های مداوم، درون آدم را متلاشی می‌کند. این غم ‌غربت، غم غربتی اشباع شده است زیرا در خودش می‌چکد. تبخیر می‌شود و دوباره در خودش می‌چکد و صدای هر چکه مغز آدم را مثل طبل می‌کوبد. آدمی که به‌درون خودش هجرت کرده است، توی خودش جمع شده است. توی خودش مچاله شده است یا به‌قول ما اصفهانی‌ها «چماله» (که بار واژه را خیلی بیش‌تر از «مچاله» منتقل می‌کند.) شاید هم «چلیده» از همه به‌تر باشد. آدمی که به‌درون خودش هجرت کرده است، توی خودش چلیده است.
چند نفر را می‌شناسید که بخصوص پس از انقلاب به‌درون خود هجرت کرده‌اند؟ متین غفاریان در بخش «پرونده‌ی ویژه‌»ی مجله‌ی شهروند امروز (سال دوم. شماره 26. 4 آذر 1386) از «پدر تاریخ‌نگاری مدرن ایران»، فریدون آدمیت یاد می‌کند که «در انزوایی خود‌خواسته به درون خود هجرت کرده است.» (من البته در «خودخواسته»گی این هجرت و انزوا تردید دارم.) آدم‌هایی این‌چنین بسیارند. شمیم بهار، دکتر لطف‌الله هنرفر را فی‌المجلس به‌یاد می‌آورم. شما هم از این‌دست آدم‌ها می‌شناسید؟

2 Comments:

At 12:14 AM, Anonymous Anonymous said...

آرش جان سلام

مثل همیشه نوشته‌ات خواندنی است. مدتی است گوناگونی تاویل‌ها از امری واحد ذهنم را مشغول کرده است. آدم‌هایی هستند که از روزگار و مردم و محیط اطرافشان دلخور و سرخورده‌اند. گاه به رسوم و قوانین پشت پا می‌زنند و گاه علیه آنها می‌شورند. به گمانم علت اصلی تمامی این هجرت‌ها که گفتی ریشه در همین نارضایتی از زمان مکان زیستن یا مردم و چهارچوب‌های اجتماع دارد.
در نگاهی اینها جانهای آزاده و آزادی‌خواهی هستند که نمی‌خواهند و نمی‌توانند به هر ناروایی تن دهند. در نگاهی دیگر اما افراد ضعیف هستند، ناتوان از برقراری سازگاری با محیط اطرافشان. می‌بینی یک امر واحد و دو تاویل متفاوت و تا حدی متضاد. نظر خودت چیست؟ یک مثال آشنا به ذهن ما هدایت است. او هم یکی از همین تبعیدی‌های «نفرین‌شده» بود.
درباره پرسشت مثالی که سریع به ذهنم می‌رسد غلامحسین ساعدی نازنین است. او پس از مهاجرت در پاریس که بود حقیقتن در خودش خزیده بود «چماله» شده بود.
با مهر
شاهرخ

 
At 5:27 AM, Anonymous Anonymous said...

Aryanpour pish az dargozasht,mostafa Rahimi pish az dar gozasht, Houshang ebtehaj

 

Post a Comment

<< Home