July 04, 2008

این غباری که این شهر و این مملکت را فراگرفته است تناسب عجیبی دارد با این روزگار ما. این روزگار گرفته و دلگیر و تفتیده که چشم انداز دوردستی ندارد جز غباری زرد
. . .
“Dust Means Death”





شهر مرا غبار پوشانده‌است
‹‹پرده‌ي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››
غبار كليشه‌ها.

شهر مرا غبار پوشانده‌است
غباري كه باد به اتاقم مي‌آورَد
شيشه‌ها وُ آينه‌هايم را مي‌پوشانَد
غباري در پيچُ تاب نور ماشين‌هاي ديوانه
غبار ساختمان‌هايي كه مي‌ريزند تا دوباره بنا شوندُ نمي‌شوند.

آه‌هاي‌مان هم غبار دارد
غبار
غبار
غُ‌
بار
سرفه‌ها هم غبار دارد
غبار
سرفه‌هاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچه‌ي ما مي‌گذرد.
هر سرفه غباري‌ست كه غبارها را لحظه‌اي مي‌پراكَنَد تا بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند.
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را مي‌پوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستريِ چركِ غباري‌ست
رنگ غباري
غباري رنگ
بي‌رنگ
غباري
غبار.

تير. مرداد 84

2 Comments:

At 12:03 PM, Anonymous Anonymous said...

نه،خوب نبود.

 
At 6:45 PM, Anonymous Anonymous said...

میدونید این بازی فرمالیستی که در شعرتون وجود داره, منو اذیت میکنه ودلمو برای محتوای لرزان زیر فرمها تنگ میکنه.

 

Post a Comment

<< Home