November 09, 2008

مگس در بیابان

سکوت بیابان
بارِ بالِ مگسی‌ست که یک لحظه
یک لحظه
از کنار گوش من می‌گذرد.
سکوت بیابان
بارِ بالِ مگسی‌ست که یک لحظه
یک لحظه وززز می‌زند وُ از کنار گوش من که خوابیده‌ام کفِ بیابان
می‌گذرد.
سکوت بیابان
با بال وُ وز وزِ مگسی سر می‌رود که یک لحظه
یک لحظه
از کنار گوش من می‌گذرد که در ناف کویر ایستاده‌ می‌شاشم وُ تا شاشیدنم تمام می‌شود می‌روم وُ سکوت پیر دوباره شروع می‌شود بی‌پیر.

مگس
حوصله‌ی بیابان است.
حوصله‌ی سکوتِ هزار هزارساله‌ای که از خودش وُ در خودش سر می‌رود.
بیابان
کران تا کران
بی آبِ بی‌آبان
عرصه‌ی جولان مگس است.
مگس
تمام بیابان را به لرزشِ بالی سر می‌بَرد.
مگس
شدنِ بیابان است که بی‌کرانِ این بی‌آبانِ کران تا کران را نقطه‌ی بازیگوشی می‌گذارد تا سر نرود یا سر برود.
مگس
در غیاب ما
سکوت بیابان را نگهبانی می‌کند.
مگس
سکوت می‌کند تا ما کران تا کرانِ این بی‌آبِ بی‌آبان را بیابیم وُ بجوییم وُ نیابیم وُ بگذریم وُ درگذریم.

آبان 87

0 Comments:

Post a Comment

<< Home