November 13, 2008
سرگرمی تازه ای یافته ام: خیال پردازی فضاهای شهری. ساختن ذهنی فضاهای عمومی شهرم، آن چنان که دلم می خواهد باشند یا آن چنان که خیال می کنم می توانند و باید باشند اما نیستند زیرا این جا ایران است. مثلا خیال می کنم که از چهارباغ عباسی ماشین نمی گذرد. پیاده ها، آسوده از انواع گشت ها و پلیس های مزاحم، در هرجای چهارباغ که می خواهند می پلکند. کافه ها و رستوران ها میزها وصندلی هاشان را حتا تا وسط چهارباغ می چینند. میزهایی که از آدم های تنها و همراه پر و خالی می شود. کالسکه ها، نه فقط برای ساختن آن حس نوستالژیک سطحی، بل که به عنوان وسیله ی نقلیه ای مفید و کارآمد، طول چهارباغ را طی می کنند و تراموای کوچکی، با صدای زنگ گاه گاهیش، از وسط چهارباغ می گذرد. خیال دوری ست؟ می دانم. همه ی ای خیالات ما، دور از دسترس است. خیال نزدیک ترش، چنین فضایی در خیابان نظر میانی، حدفاصل چهارراه حکیم نظامی و چهارراه توحید است با کلیسای بیت اللهم برفرازش و آن چنار 300 ساله و میدان جلفا و آن همه شور و شر پیاده ها و هزار چیز دیگر. درست همان چیزها که انواع پلیس های این شهر را واداشته است به از بین بردنش. یعنی اندکی آزادی و رفتارهای عمومی خودجوش. قول می دهم اگر این ها نبودند، این پلیس های تاق و جفت، و اگر این خیابان از سواره (جز سواره ی اضطراری) خالی می شد، قطعا می شد یکی از جذاب ترین محورهای پیاده
0 Comments:
Post a Comment
<< Home