بخش آغازین جستار چمدان های ما
کولهپشتی من
سال 1375، دوستی قدیمی، پس از چندی همخانه بودن، از من جدا میشد. روزی که میرفت کولهپشتی مرا امانت گرفت. محتوی این کولهپشتی که قرار بود همه اسباب زندگی او باشد، یک کیسهخواب بود، چند تکه لباس و چندتایی کتاب.کولهپشتی من، کولهپشتی نسبتا بزرگیست، آبی سرمهای و قرمز آلبالویی با جیبهای زیاد که سال 74، دست دوم، برای سفر دور دنیا خریدم و هنوز هم، هربار که بخواهم مجردی به سفری دور عازم شوم، چمدانی ندارم جز این کولهپشتی، این یار قدیمی، با کیسهخوابی در اعماقش که در مواقع بیکاری گوشهی اتاقم در اصفهان افتاده است. این کولهپشتی، بخصوص اگر کاملا پر و سنگین باشد، به گُردهی من میچسبد، دستههایش شانههایم را تنگ دربر میگیرد، کمربند ابریاش کمرم را سفت حلقه میکند و بخصوص هنگام پیادهروی، به من حسی آمیخته از اطمینان و اعتمادبهنفس میبخشد؛ حسی شبیه وقتی که سوار جیپم (اتاقکی که تکانهای زیادی دارد) میشوم، کمربند را میبندم و با سرعت زیاد در جادهای میرانم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home