گاهی روزها تعطیل نیست اما من سرِ کار نمیروم. هوا هواییام میکند، دلانگیز است، آرامش خانه اغوا میکند، کار زیادی هم نداشته باشم. تصمیم نهایی معمولا زیر دوش یا کمی پیش یا پس از آن گرفته میشود. با یک اس ام اس چند کلمهای خبر میدهم و دیگر به هیچ تلفنی پاسخ نمیدهم. این روزها یکجور برنامهی طبیعی و از پیش تعیین نشده اما معمولا کموبیش مشابه اجرا میشود: صبح تا ظهر، اگر هوس پرسهزدن در شهر از خانه بیرونم نکشد، به خواندن و گاهی نوشتن بهسر میشود. ظهر ناهار مفصّلی میخورم و یک ساعتی میخوابم. عصر خواندن ادامه دارد تا یکی دو ساعتی مانده به غروب. آنوقتهاست که هوای پرسه در شهر دارم. پیاده از عباسآباد یا از دنبال مادی نیاسرم میروم چارباغ. در چارباغ به یکی دو کتابفروشی سر میزنم و چند کتابی میخرم. سراغ آقای [...] هم میروم گاهی برای خریدن فیلم. شب شده است دیگر. به خانه میآیم. با مریم اگر باشیم، گاهی شام را در رستورانی خوب میخوریم وگرنه میآییم خانه. فیلم را با نم نم پیاله میبینیم و بعد شام... بیا برویم. اسباب میگساری بماند برای صبح
April 29, 2009
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
0 Comments:
Post a Comment
<< Home