May 06, 2009

شانزده اردی بهشت

دو شعر با یاد مادرم

...
تمام توست
تمام سرگذشت تو
این آینه‌ی اتاقت
این آینه‌ی میز آرایشت
با دم‌راهی شیشه‌های عطر که تو را به من هبه می‌کنند وُ دریغ می‌کنند
هبه می‌کنند
دریغ می‌کنند.

به آینه‌ی اتاقت دست می‌کشم
راهم نمی‌دهد
راهم نمی‌دهد
از آنِ توست
از آنِ خودت
با سه شیشه عطر نصفه نیمه
دمِ راه.
عریانی‌ات را به‌یاد می‌آوَرَد این آینه
وقتی توی تو بودم
و در آن تنهایی‌های طولانی
عریان
خودت را نگاه می‌کردی.
آبان 87- اردی‌بهشت 88

...
من دلم می‌خواهد
گاهی عصرها در نور این پنجره بمانم تا بمیرم.
من دلم می‌خواهد گاهی
شب فرا برسد وُ چراغ روشن نکنم.
من دلم می‌خواهد گاهی
شب فرا برسد وُ مرا فرا بگیرد وُ فرو ببرد وُ من تاریک شوم
تاریکِ تاریک
مثل اتاق تو
مثل ظلماتِ تهیِ خالی وُ خلاء نبودن تو در اتاقت
در عصرها وُ در تمام خانه‌هایی که رفته‌ام وُ می‌روم
پس از تو
از پس تو.
تاریکِ تاریک
مثل ظلماتِ تهیِ متن
این متن‌ها که می‌نویسم
ظلماتِ خالیِ متنی که فرا می‌رسد وُ فرا می‌گیرد وُ فرو می‌برد وُ فرو می‌شود وُ فرو می‌رود در من
که نشسته‌ام این‌جا
کنار این پنجره
گاهِ غروب وُ آستانه‌ی شب وُ عمق تاریکی وُ تهیِ دیگر نبودنِ برای همیشه‌ی تو
تیر 87

2 Comments:

At 4:06 PM, Anonymous Anonymous said...

سطر چهارم شعر را اول اینطور خواندم:
تا چراغ روشنم نکند
اما بعد فهمیدم اشتباه خوانده ام اما اشتباه خوبی بود بخصوص با توجه به سطرهای بعدی.
ارادتمند : وحیددستجردی

 
At 11:36 PM, Anonymous فروغ ریحانی said...

آفرین شعر دومتون خیلی خوب بود.
گاهی به واژه ها حسودی می کنم
به واژه ها به شعرها به شاعران
موفق باشید

 

Post a Comment

<< Home