وقتی این جماعتِ پرشور را میبینم که این روزها در خیابانها چنین پای میکوبند و دست میافشانند، افسوس میخورم که چرا این نیروی عظیم با رای ندادن بهعنوان تاکتیکِ نافرمانی مدنی به خیابان نمیآیند (نه به خیابان بریزند) و در مرحلهی اول، این خواستهی حداقلِ حذف نظارت استصوابی را در بوق و کرنا نمیزند؟
دوازده سال از آغاز دوران بهاصطلاح «اصلاحات» (که البته دستآوردهای خود را داشته است) و بیش از صد سال از انقلاب مشروطه میگذرد و ما هنوز چنین مستاصل میگوییم فقط این پفیوز دوباره نیاید سرِ کار... این استیصال را در دورهی قبل هم آزمودهایم و اینبار بیش از پیش خواستههای بنیادیتر را به آمدن چیز و رفتن بیهمهچیز موکول و معوق میکنیم و بهگمانم هنوز چیز چندانی دست نیامده است. هنوز هم بهراحتی در برابر چیدمان حسابشدهی شورای نگهبان چنین مستاصل ماندهایم و آیا در چنین احوالی، چنین آشفته و هیجانزده، میتوان حسابشده تصمیم گرفت؟ چه کسی باور میکرد از خوف مار غاشیه به هاشمی رفسنجانی پناه بریم؟ چه کسی تضمین میکند که روزی، شاید همین چار سال آینده حتا، از ترس سگ هفت سر به همین مردک مزلف پناه نبریم؟
میدانم؛ تضمینی در کار نیست و قرار نیست هم درکار باشد اما این راه را آزمودهایم. این راهِ شرکت در بازی ناعادلانهی از ما بهتران که از حداکثر استانداردهایمان بیبهره است. چرا رای ندادن را بهعنوان نوعی نافرمانیِ مدنی، البته (و این بسیار اهمیت دارد) با انسجام و وفاق حداکثری و با پیگیریهای مسالمتآمیز و مدنی نمیآزماییم؟ آیا اگر این تاکتیک از دوازده سال پیش در پیش گرفته شده بود، امروز همینجاها بودیم؟
دوازده سال از آغاز دوران بهاصطلاح «اصلاحات» (که البته دستآوردهای خود را داشته است) و بیش از صد سال از انقلاب مشروطه میگذرد و ما هنوز چنین مستاصل میگوییم فقط این پفیوز دوباره نیاید سرِ کار... این استیصال را در دورهی قبل هم آزمودهایم و اینبار بیش از پیش خواستههای بنیادیتر را به آمدن چیز و رفتن بیهمهچیز موکول و معوق میکنیم و بهگمانم هنوز چیز چندانی دست نیامده است. هنوز هم بهراحتی در برابر چیدمان حسابشدهی شورای نگهبان چنین مستاصل ماندهایم و آیا در چنین احوالی، چنین آشفته و هیجانزده، میتوان حسابشده تصمیم گرفت؟ چه کسی باور میکرد از خوف مار غاشیه به هاشمی رفسنجانی پناه بریم؟ چه کسی تضمین میکند که روزی، شاید همین چار سال آینده حتا، از ترس سگ هفت سر به همین مردک مزلف پناه نبریم؟
میدانم؛ تضمینی در کار نیست و قرار نیست هم درکار باشد اما این راه را آزمودهایم. این راهِ شرکت در بازی ناعادلانهی از ما بهتران که از حداکثر استانداردهایمان بیبهره است. چرا رای ندادن را بهعنوان نوعی نافرمانیِ مدنی، البته (و این بسیار اهمیت دارد) با انسجام و وفاق حداکثری و با پیگیریهای مسالمتآمیز و مدنی نمیآزماییم؟ آیا اگر این تاکتیک از دوازده سال پیش در پیش گرفته شده بود، امروز همینجاها بودیم؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home