جالب است. این روزها به یاد این شعرم افتاده ام. خواستم از پست های پیشین پیدایش کنم و دوباره بگذارم این جا، دیدم چه تقارنی. پست قبلی هم مربوط به روزهای آغاز دولت این خاشاک مزلف بوده است
اين شعر را به مناسبت خاصي ننوشته ام. امروز بازنويسي اش كردم و هرچند هنوز خيلي كار دارد اما انگار مناسبتي دارد با سوگند رييس جمهور جديد
شهر مرا غبار پوشاندهاست
غبار ريختنُ ساختن اينهمه ساختمان
‹‹پردهي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››
شهر مرا غبار پوشاندهاست
غباري كه باد به اتاقم ميآورَد
آينهام را ميپوشانَد
غباري كه شيشهها وُ آينهها را كدر ميكند
غباري در پيچُ تاب نور ماشينهاي ديوانه
غبار ساختمانهايي كه ميريزند تا دوباره بنا شوند و نميشوند.
آههايمان هم ديگر غبار دارد
غبار
غبار
غُ بار
سرفهها هم غبار دارد
سرفههاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچهي تاريك ميگذرد
هر سرفه غباريست كه غبارها را لحظهاي ميپراكَنَد تا لحظهاي ديگر بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را ميپوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستري چرك غباريست
رنگ غباري
غباري رنگ
بيرنگ
غباري
غبار
تير- مرداد 84
تير- مرداد 84
2 Comments:
غبار غم نرود؟ حال به نشود حافظ؟
تهران که حسابی غبار گرفته است. هم شهر هم شهروندانش
Post a Comment
<< Home