سرزمین هرز از میان شهر من میگذرد. کاش میتوانستم بنویسم. دلم میخواهد برای این سرزمین هرز، این زخم، این رودخانهی خشک، شعری طولانی و بیپایان بنویسم... اما نمیتوانم
September 07, 2009
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
2 Comments:
جالب است که نسلهای سوخته با خاطره های مشابه به نتایج یکسانی دست می یابند. من هم آرزو دارم بتوانم رمانی بنویسم. رمانی از این خانه باشکوه و صاحبخانه اش که ناخودآگاه یا خودآگاه در میان موریانه ها گرفتار شده اند. بین خودمان باشد سه فصلش را نوشته ام. بشود که تمام شود. بشود که با قدرت نوشته شود.
از خانه باشکوه داستان من تا سرزمین هرزی که شما تصورش کرده اید قدمی بیشتر فاصله نیست.
This comment has been removed by the author.
Post a Comment
<< Home