November 26, 2009

4/9/88

یک راس کوراندو چار سیلندر نوک مدادی خریدیم بی علوفه وطویله، و این تکه از شعر فروغ فرخزاد مدام در ذهن من است
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سال ها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم

6 Comments:

At 6:09 PM, Anonymous پایین said...

تبریک می گم

 
At 2:10 AM, Blogger Unknown said...

خوش قدم باشد این رخش. خیلی هم قشنگ است.

 
At 2:33 AM, Anonymous Anonymous said...

برای کسی که می بیند و تحلیل می کند، «بهانه های ساده خوشبختی» گاه تنها برای رهایی از درد است. کسی که دچار درد جانفرساست آیا نمی تواند طلب تسکین کند؟
آن تغییر دکوراسیون داخلی خانه رو به مادی و طراحی دیوار سبز میان هال و آشپزخانه و آن طاقچه کوچک، سالها تسکین درون آشفته ام شده بود. بد نیست به بهانه های ساده خوشبختی فکر کنیم.

خودمان را با خرده ریزهای دور و بر سرگرم می کنیم تا فراموش کنیم. نه. تا تحمل کنیم.

 
At 10:17 AM, Anonymous پایین said...

این کامنت بالایی که می گوید "برای کسی که می بیند و تحلیل می کند..." هم جانانه است

 
At 10:41 PM, Anonymous Anonymous said...

دقیقا: فراموش نکنیم. تحمل کنیم
آرش

 
At 9:49 PM, Anonymous Anonymous said...

آرش چته؟ حالت خوبه؟ مواظب خودت باش. توی این چند ماه گذشته یا سال گذشته چه کسی را توی زندگیت از دست دادی؟ داری چی را تحمل میکنی؟ اون ماشین آبی لندهور را یادته؟ یه روزی چقدر برات قشنگ بود و من فکر میکردم که تو هیچ وقت اون ماشین را از دست نمیدی. اما حالا به جاش چی گرفتی؟ آیا همانقدر دوسش داری که اون روزها اون ماشین آبی را دوست میداشتی؟؟؟؟

 

Post a Comment

<< Home