December 06, 2009


کودک ده ساله ی پنج هزار و پانصد ساله ی تپه ی سیلک

1 Comments:

At 3:52 AM, Blogger Unknown said...

زندگی نامه او اینچنین آغاز می شود: «پنج هزار و پانصد و ده سال پیش در سیلک به دنیا امد.»
و این چنین پایان می پذیرد: «از او و زادگاهش جز خاک بر جا نماند.»

اگر به پدر و مادرش گفته بودند پنج هزار و پانصد و ده سال دیگر عکس ده سالگی فرزندشان اینجا خواهد بود چه می کردند؟

پدر/مادر: «چه فایده، آن وقت دیگر ما نیستیم.» این را توی روی گوینده می گفت ولی شاید در دل به خود و کودکش می بالید
که: جاودانه خواهد بود. «هیچ کس از اهالی سیلک چنین ماندگار نیست.» شاید گوشه چشمش هم نمی بنشیند از غرور.

یا

مادر/پدر:«خدا نکند.» وقت نمی کند به
مانایی تخم و ترکه اش فکر کند. فرزند نوزادش ده سالگی خواهد مرد. چه سود پنج هزار و پانصد و ده سال دیگر از ماندگاران اهالی سیلک باشد؟»
....
زندگی را نهاده و به رویای پنج هزار و پانصد و ده ساله فرو رفته است.
انگار عاقبت تمام اهالی این سرزمین همین است

پنج هزار و پانصد و سی و شش سال دیگر خاکسترا که من ام!من

 

Post a Comment

<< Home