فصلنامهی «زندهرود»، بخصوص در این شمارهی آخر که یادنامهی محمد حقوقیست، یک فضای اصفهانی ساخته است که بهگمان من خیلی اصیل و پراهمیت است و از آن مواقعیست که مرا از بابت اصفهانی بودنم و در اصفهان بودنم شادمان میکند زیرا درک این فضای اصفهانی، بهنظر من بسیار وابسته است به اصفهانی بودنِ ما و در اصفهان بودنِ ما.
چند خط آخر مطلب علی خدایی با یاد محمد حقوقی، «عمارت خورشید»، را اینجا میآورم، هرچند شاید درکش برای کسانی که باقی مطلب را نخواندهاند، بخصوص اگر اصفهانی هم نباشند، کمی یا شاید خیلی دشوار باشد.
اما من شیشههای رنگی اصفهانیش را ارث بردهام و با آن اصفهانم را هرجور که بخواهم تماشا میکنم که پر از آقای حقوقی، گلشیری، کیوان قدرخواه و الفت است. پر است از هشتبهشت و چهارباغ، پر از حمام و قبرستان و حالا که نگاه میکنم کمی دورتر از نقشه 1304 اصفهان صدای اسبهای سواران بختیاری را میشنوم که دارند میآیند نزدیک همین عمارتی که باغ شده و دیگر نیست که آخرین بار درِ سمت جنوبی آن را رنگ زرد زدند. در روزهایی که حتی شفاخانه هم نبود مزرعهای بود کنار باغ و خانۀ حاج امینالتجار، از شیشههای رنگیام تماشا میکنم.
چند خط آخر مطلب علی خدایی با یاد محمد حقوقی، «عمارت خورشید»، را اینجا میآورم، هرچند شاید درکش برای کسانی که باقی مطلب را نخواندهاند، بخصوص اگر اصفهانی هم نباشند، کمی یا شاید خیلی دشوار باشد.
اما من شیشههای رنگی اصفهانیش را ارث بردهام و با آن اصفهانم را هرجور که بخواهم تماشا میکنم که پر از آقای حقوقی، گلشیری، کیوان قدرخواه و الفت است. پر است از هشتبهشت و چهارباغ، پر از حمام و قبرستان و حالا که نگاه میکنم کمی دورتر از نقشه 1304 اصفهان صدای اسبهای سواران بختیاری را میشنوم که دارند میآیند نزدیک همین عمارتی که باغ شده و دیگر نیست که آخرین بار درِ سمت جنوبی آن را رنگ زرد زدند. در روزهایی که حتی شفاخانه هم نبود مزرعهای بود کنار باغ و خانۀ حاج امینالتجار، از شیشههای رنگیام تماشا میکنم.
1 Comments:
عرض ادب زیبا بود
Post a Comment
<< Home