December 26, 2009

دیشب سهر بودیم.در خانه ی روستایی. فرصتی پیش آمد، رفتم وسط بیابان. آن جا که هیچ صدایی به جزصدای باد نمی آید. مهتاب بود. هواپیمایی می گذشت. دودش، ردی سفید در مهتاب به جا می گذاشت. ایستادم نگاهش کردم که از بالای سرم گذشت و دور شد

7 Comments:

At 11:15 PM, Anonymous فرهاد said...

آنجا که هیچ صدایی نیست جز صدای باد-و گاه بدون صدای باد و تنهاباصدای کوتاه و بریده پرنده ای- آنجه به نظرم باشکوهترین موسیقی طبیعت است.

 
At 10:58 AM, Anonymous پری said...

خوش به حالت نمی دانی چقدر آرزو داشتم جای تو بودم

 
At 2:31 PM, Blogger Unknown said...

می خواستم چیزی بنویسم برای آن لحظه ای که تجربه کردی زیر آن آسمان کویری، اما این اخبار دلخراش دلتنگم می کند. باشد فرصتی دیگر.

فقط بگویم آن لحظه در تاریکی آن دشت، زیر آن نور ماه، تنها عنصر غیر طبیعی آن هوابپیما بود که احتمالا بی هیچ صدایی آسمان را در می نوردید. کاش زمانی برسد دلخوش تر از این به مهتاب نگاه کنی
به امید آن زمان

 
At 3:46 AM, Blogger Unknown said...

همین حالا، بعد از یک جستجوی حسابی در اخبار داشتم می رفتم بخوابم که به فکر تصویر کویری ات افتادم. برای لحظه ای دلم خواست آن تصویر را بازسازی کنم و ببینم آیا چه حسی خواهم داشت. ناباورانه دریافتم در مقابل آنهمه گستردگی و بی کرانگی فقط حس خفگی به من دست می دهد. بعد فکری شدم حس آن لحظه تو چه بوده؟

 
At 7:27 PM, Blogger cooob said...

خفگی؟ چرا خفگی؟؟

 
At 9:46 PM, Blogger Unknown said...

خفگی چون در میان آن همه بیکرانگی طبیعت، دچار تنگترین فضا برای زندگی شده ایم. خانه ای بی در، بی پنجره، و فقط یک روزنه ی ناچیز که حضور دست قدرتمندی به ثانیه ای می تواند آن را نیز بر ما ببندد. نمی دانم شاید گناه خودآزاری من است که در چنین طبیعت گسترده ای باز هم نمی گذارد ناداشته ها را فراموش کنم.

 
At 10:11 AM, Anonymous نسرين said...

جالب است كه روز بعدش (يكشنبه )ما در پوده بوديم. آسمان آبي زيبائي بود با ابرهاي سفيد پراكنده و متراكم كه مرتب جايشان را با هم عوض مي كردند . بيش از يك خط سفيد رد هواپيما در آسمان ديده مي شد.در كنار هر ردي خط كبود پهن تري نيز بود .به نظر مي آمد سايه ي دود سفيد روي ابرها ي گذرا افتاده باشد. ابرها؛ دود هواپيما ؛ سايه ها و نور تركيب تأمل برانگيزي آفريده بودند.

 

Post a Comment

<< Home