January 18, 2010

نثر ابراهیم گلستان مثل شیرینی زیاد و کمی مصنوعی ست که در آغاز کار سخت به دل می چسبد اما کم کم دل را می زند

4 Comments:

At 9:58 PM, Blogger Unknown said...

هرچه گشتم در این اینترنت بیکران پارگراف اول خروس را پیدا نکردم به گمانم شاهکار نثر گلستان است. اما راست می گویید کم کم که جلو می رویم می بینیم انگار نه. کتاب را الان ندارم اما آن روزها که خواندم اش این به نظرم رسید که تا انتها به قدرت صفحه اول نیست و همین است که دل آدم را می زند. البته داستانهای دیگرش را هم می شود نگاه کرد اما وقتی خروس را خواندم بقیه از ذهنم پاک شدند انگار. عجب نثری دارد آن یک صفحه. یک جمله اش هنوز توی ذهنم است«این دیگر اذان نبود اگر پارس هم نبود.» زیاد به ذهنم فشار آوردم تا جمله اولش را به یاد بیاورم نشد!

 
At 9:55 PM, Blogger cooob said...

وقتی که در زدیم از روی سردر خانه خروس انگار پارس کرد. این دیگر اذان نبود اگر پارس هم نبود. یا شاید اذان همیشه باید این جور باشد، بجنباند. درهرحال ما از جایمان جستیم" این پاراگراف اول "خروس" است. دل زدگی از آن نثر آهنگین را بیش تر من در مقاله های گلستان احساس کرده ام و بخصوص در کتاب "گفته ها" که حتا این نثر آهنگین را در مصاحبه ها هم می بینیم یا می خوانیم

 
At 3:44 AM, Blogger Unknown said...

This comment has been removed by the author.

 
At 3:56 AM, Blogger Unknown said...

چه خوب شد این پاراگراف اول را گذاشتید.
دیده اید آدم بخاطر جمله ای که جایی می خواند یا کسی می گوید نیاز خواندن ده ها کتاب را احساس می کند؟ حالا بخواند یا نخواند به کنار، آن احساس درماندگی آدم را بیچاره می کند. با این نوشته ای که گذاشتید دلم می خواهد یک بار دیگر همه خوانده ها و نخوانده ها از گلستان را یک بار دیگر بخوانم گرچه می دانم که نمی شود
!

 

Post a Comment

<< Home