February 06, 2010

عصرهای جمعه ی آفتابی زمستان، شهر، اصل خود را نمایان می کند. در خلوت خیابان ها، خیابان از پس خیابان، شهر را، جوهره ی شهر را که سالیان سال برقرار مانده است، به عابری که خیابان ها را مثل واژه های یک متن از پس هم ردیف می کند، نشان می دهد. عابر ماشین سوار، این متن را روان تر و شاید سلیس تر تالیف و بازخوانی می کند. هم تالیف می کند، هم بازمی خواند

2 Comments:

At 4:45 AM, Blogger Unknown said...

عابری که از خیابانهای شهر گذشته و حالا دیگر نیست، در خیال خود این متن را باز می آفریند! با حزنی که هربار باعث می شود به گونه ای تازه تر آن را دوباره بیافریند. او روز به روز به شهر از پشت فیلتر های متفاوت نگاه می کند و هر بار متنی نو می آفریند. متنی که گاه با اصل شهر بسیار فاصله دارد. شاید بشود گفت این متنها تاویل های متفاوتی از شهر است که در ذهن عابری که سالها شهر را ترک کرده است شکل می گیرد

 
At 1:52 AM, Anonymous Anonymous said...

آخه زمستون عصر جمعه آفتابش کجا بود.

 

Post a Comment

<< Home