May 11, 2010

نشسته‌ام لب مادی
چل‌چلی‌ام چل‌تر از همیشه در شاخه‌ها می‌خواند وُ بر بیشه‌ها می‌وزد
مادی
درگذر است
درگذر است
درگذرم
درگذرم
درگذرم
مادرم منتظر است
پنجاه وُ پنج ساله
برای ابد.
اردی‌بهشت 89

4 Comments:

At 11:15 PM, Blogger Unknown said...

قشنگ است آقا، خیلی شعر خوبی ست. لب مادی نیاصرم نشسته اید حتماً سه و چهار بعد از ظهری که سکوت از توی آب روان به گوش می رسد.

 
At 4:43 PM, Anonymous فروغ ریحانی said...

غمتونو میفهمم به خاطر مادری که حتمن خیلی خوب بوده.

 
At 1:32 PM, Blogger Unknown said...

قشنگ بود.
دلتنگی موج می زند در این نوشته کوتاه

 
At 9:24 AM, Anonymous نسرین said...

برات نوشتم که تاکنون هر چی شعر برا مامانت گفتی و من توفیق خواندنش را داشتم بنظرم خیلی خوب و تأثیر گذار بوده،و حالا این شعرت هم همین طور.

دارم کتاب"تا وقتی کسی هست "بابات را میخوانم و دنبال ردپا و نشانه های مامانت در اون می گردم،تازه دست گرفتم.

 

Post a Comment

<< Home