و این داستان پر آب چشم، هزارساله است (از نامهی رستم فرزند هرمزد به برادرش، در آستانهی جنگ با عمر سعد وقّاص):
چو با تخت منبر برابر کنند / همه نام بوبکر و عمّر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز / نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اختر همه تازیان راست بهر
[...]
نه تخت و نه تاج و نه زرّینه کفش / نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد یکی دیگری بر خَورَد / به داد و به بخشش کسی ننگرد
[...]
ز پیمان بگردند و ز راستی / گرامی شود کژّی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر / نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این ازان آن ازین / ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بَتر زآشکارا شود / دل شاه چون سنگِ خارا شود
[...]
شود بندهی بیهنر شهریار / نژاد و بزرگی نیاید به کار
(گزیدۀ شاهنامه/ تصحیح و گزینش مصطفی جیحونی/ انتشارات شاهنامهپژوهی/ چاپ اول 1380)
چو با تخت منبر برابر کنند / همه نام بوبکر و عمّر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز / نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اختر همه تازیان راست بهر
[...]
نه تخت و نه تاج و نه زرّینه کفش / نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد یکی دیگری بر خَورَد / به داد و به بخشش کسی ننگرد
[...]
ز پیمان بگردند و ز راستی / گرامی شود کژّی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر / نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این ازان آن ازین / ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بَتر زآشکارا شود / دل شاه چون سنگِ خارا شود
[...]
شود بندهی بیهنر شهریار / نژاد و بزرگی نیاید به کار
(گزیدۀ شاهنامه/ تصحیح و گزینش مصطفی جیحونی/ انتشارات شاهنامهپژوهی/ چاپ اول 1380)
1 Comments:
دمت گرم،جالب بود
Post a Comment
<< Home