June 30, 2011

سفید



پدرم وقتی سفید می‌پوشد
سکوت می‌کنم.
انگشت‌هایش از نخ سیگارش بلندتر است
پیاده‌روهای حاشیه‌ی رودخانه را آن‌قدر پیاده می‌رود که آتش سیگارش می‌شود ستاره‌ای.
زاینده‌رود
(که آب‌روی رفته‌ی شهر است)
جایی
آن وسط‌وسط‌های گاوخونی
حلقه‌ی نامزدی‌اش را در دل دارد که 42سال پیش در ورزنه گم شد و آن وسط‌ وسط‌های گاوخونی در آفتابِ هر ظهرِ هر سال برق می‌زند که
این‌ من‌ام
آهای فلامینکوهای سپید!
این من‌ام
جرقه‌ی خیالی
ستاره‌ای
انعکاس صدای تلنگری
تاکید انگشت اشاره‌ای
که پسر بزرگ را و پسر کوچک را بسیار خطاب کرده است.
                                                                                           خرداد 90

9 Comments:

At 6:39 PM, Blogger morteza1 said...

en behtarin bood

 
At 6:39 PM, Blogger morteza1 said...

ziba boood ,,

 
At 6:40 PM, Blogger morteza1 said...

bah bah bad az modatha man ye shere ziba khondam ziba bood

 
At 6:42 PM, Blogger morteza1 said...

علی عبدالرضایی

http://www.youtube.com/watch?v=wozoJZ8wxRo

 
At 6:42 PM, Blogger morteza1 said...

ajib fazahaye moshtaraki daran

 
At 11:03 PM, Anonymous پایین said...

زیبا بود

 
At 11:34 PM, Anonymous زیبا said...

خیلی دوست داشتم آرش جانم

 
At 12:24 AM, Anonymous Anonymous said...

behtarin
zende shodim be sher pas az zaman ha

 
At 8:59 PM, Anonymous marjan said...

واقعا زیبا بود...

 

Post a Comment

<< Home