September 03, 2011

زخم


زخم
منظومه‌ای (1) برای زاینده‌رود خشک
                                چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
                                                                                                                           حافظ
رود
خاموش است
رودِ خوش
خاموش است
رودِ من
خاموش است.

رودِ خوش!
لحن اصفهان ساز کن!
اصفهان، این نغمه‌ی خوش‌الحان.
رود خاموش است
رود خاموش است.

رودِ خوش!
یادِ تو خوش
لحنی ساز کن!
دست‌افشان!
پاکوبان!
پاکوبیم!
پاکوبیم!
رود خاموش است
رود خاموش است.

رودِ خوش!
هلهله پاکن!
هلهله پاکن!
هان هان هان تا گوشه‌های اصفهان گوشِ فلک کر کند
رود خاموش است
رودِ من خاموش است.

دستم به رود نمی‌رود
این رود
دست می‌خواهد
دست‌ها
پنجه‌ها
گیسوهایی
که بدهند به باد
هرچه باداباد
و باد
که سرودی دارد در سر
رودها را وُ
دهان‌ها را
ساز کند وُ بنوازد
هزار دهان
یک‌صدا
جاری
سردهند سرودی
سرودی خوش
هزار سرود
رودهای خوش را بنوازند
جاری از دست‌هایی که دست‌به‌دست دهند
بازوهای رقصان
جاری
دستانی
هزاردستانی که هلهله کنند
...

رودها خاموش‌اند
رودِ من خاموش است.


 

رود
در باد
به‌نوا درمی‌آید
پنجه‌ایش وُ زخمه‌ایش هم نکشند
رود
در باد
به‌نوا درمی‌آید.
باد
بر رود
زخم می‌کشد
زخمه‌ای
رود
این رود
خراشِ زخمه‌ی باد است.

رودِ خوش!
رودِ خوش!
بخروش!
بخروش!
از زخمِ این زخمه بخروش!
بخروش از این خراش!
تو خود خراشی
خراشِ زخمه‌ای بر تنِ شهر
رودِ خوش!
تو زخمی
زخمی شور
بخروش!

شهر خاموش است
صدایی نیست
پرنده‌ها را تیغِ ظهر کبود می‌کند
آسمان کفر ا‌ست (2)
و رود
خاموش
خاموشِ خاموش.

دست‌هایت را تکان بده!
دست‌هایت را وُ موهایت را بی‌افشان!
بشود زخمه‌ی این رود
این رودِ خاموش را بنوازد وُ جاری کند
سردهد زمزمه‌ای را
سرودی را
انگار طنینِ
هان
هان
هان
وقتی از تهِ دل فریاد می‌کنم
اصفهان...


 


این رودِ خاموش
زخمِ من است
زخمم
می‌دهم به آسمان وُ به باد
زخمم
باد
جر می‌دهدش
جر می‌دهدم
جر می‌دهد زخمم را
زخمم
خشکِ خشک
زخمم
از آسمان نمک می‌بارد
زخمم
جِز می‌زند خراشم از خاریدنِ خ در گلو
از سوزشِ ز
نوکِ زبانی که زخمم را
زخم شورم را
مزمزه می‌کند.
اما
زخمِ من خاموش است
زخمم
خاموش وُ تاریک
زخمم.

آه زخمم
همین زخم اصفهان را زایید
از همین زخم اصفهان زایید وُ همین زخم
همین زخمِ من
زخمم
اصفهان را فروخواهد داد درسرخِ ترشِ تاریکِ خارش وُ خراشِ گلو
خراشِ سینه
خراشِ دل
 که بادِ داغ وُ آسمانِ سفید
آن را
بارها
کرده‌اند.


 


زخمِ شور
جیغ است
شهر را می‌‌درد
آسمانِ سفید
بر زخم وُ شهر فروافتاده
جیغِ جنازه‌ای که در آسمان وُ شهر جار می‌زند:
های!
این منم
جیغم
زخمم
تیغم
گوش تا گوشِ شهر را می‌جرم
شورم
شورِ زخم
شورِ سفید
شورِ مرگ.
جار می‌زند:
شهر را تیغ می‌زنم
زخمِ تیغ را وا می‌کنم
لای زخم را زبانِ شور می‌زنم.
جار می‌زند:
من چاکم
چاکِ خشک.
جیغ می‌زند:
جیغم
من آسمان را سفید کرده‌ام
تفتیده‌ام این تنه‌ی سفیدِ فروافتاده روی تمامِ شهر را لَش.
جیغ می‌زند:
من آسمانِ سفید را کرده‌ام
چسبانده‌ام تنه‌ی سفیدش به تنِ شهر
چسبانده‌امش به زخم
تنش را به تنم می‌تنم تا از اصطکاکِ خشکِ تنه‌ی آسمانِ سفید وُ جنازه‌ی جیغ
جیغی برآید
جیغِ سفید
سرتاسرِ شهر
جیغ می‌زند:
زخمم
زُق می‌زند
زُق می‌زنم
من ز خ ج چ ق
داغم
داغِ شهر
داغِ دل
داغِ آب.
                           مرداد- شهریور 90

1.          . این «مجموعه»، داعیه‌ی «منظومه»، به‌مثابه‌ی یک ساخت ندارد. اما از آن‌رو که یک یا چند ایده یا موتیف در این قطعات توسعه می‌یابد و شکل‌های گوناگون می‌گیرد (یا سعی براین بوده است!)، به‌نظرم عنوان «منظومه» برای آن ، البته با تساهل، چندان هم بی‌مسما نباشد.
2.          «مهتاب پائیزی/ کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.» شاملو

3 Comments:

At 8:35 PM, Anonymous Anonymous said...

در خود فرو رفتيم و به خو رحم نكرديم.خدا به ما رحم كند
فرهاد

 
At 8:37 PM, Anonymous Anonymous said...

در خود فرو رفتيم و به خود رحم نكرديم.خدا به ما رحم كند
فرهاد

 
At 4:18 PM, Anonymous فروغ ریحانی said...

آفرین بر تو
شعر زیبایی است چند بار خواندمش .به باور من اثر جاویدانیست یکدست زلال و صمیمی /شبیه زنده رود می ماند.

 

Post a Comment

<< Home