June 13, 2009
نکته همینجاست به نظرم که ما همواره در موضع استیصال و اضطراب قرار داریم و همواره داریم از بدتر، به هر قیمتی که شده، به بد پناه میبریم. یونس، آن شرایط عادی بهقول تو، کی فراهم میشود وقتی شورای نگهبان بهراحتی میتواند همیشه و همیشه ما را در چنین وضعیتی قراردهد؟ 12 سال پیش هم که شرایط
بهمراتب «عادی»تر از حالا بود، گزینهی رای ندادن همواره نادیده گرفته شد و عملی بهکلی منفعلانه و «شعار شیک» تلقی میشد. تصور میکنم خودمان بر این آتش دامن زدهایم و ترسم این است که در دور بعد و دورهای بعد انتخابات، در برابر گزینههای وحشتناکتری قرار بگیریم و هربار مضطربتر از پیش... این روند بهکجا میانجامد؟ نشستهایم تا آقای رییسجمهور شرایط را «عادی» کند؟ از «شرایط عادی» هشت سال ریاستجمهوری خاتمی چه طرفی بستیم؟ تصور من این است که این بازی در چارچوب نظام و قوانین جاری آن بهجایی نمیرسد. باید نوشت، گفت، به خیابان باید آمد (با آشوب و بیآشوب، با مجوز و بیمجوز) و مهمتر و پیش از همه باید این وفاق باشد تا رای ندادن بهصورت یک نظریه و سپس یک تاکتیک صورتبندی شود. بله، میدانم خواهی پرسید در غیاب مطبوعات آزاد کجا بنویسیم؟ این درست است اما بخصوص امروز کانالهای نوشتن فقط مطبوعات آزاد (نسبی) نیستند. درچنین وضعیتی، مطالبات طبقهی متوسط و شهرنشین، ناگزیر است بهخیال من، که با شیوههای غیررسمی (غیر از آنچه نظام بهرسمیت میشناسد)، خواسته شود.
بله، من هم وخامت اوضاع را میفهمم. من هم سخت مضطربم و بهخوبی میدانم که اقبال رایندادن در این دور از همیشه کمتر بود. برای همین هم، بخصوص در روزهای آخر، دیگران را به رای دادن به هرکس بهجز احمدینژاد تشویق کردم. اما اجازه میدهید از خودم، از حامد و از همه بپرسم آن مقدمات نافرمانی مدنی کی و چهگونه فراهم میآید و اساسا چهگونه میتوان تشخیص داد که چنین مقدماتی فراهم آمده است؟ نشستهایم تا آن پوپولیزم ایرانی که بهنظرم ربط چندانی هم به احمدینژاد ندارد، آماده شود؟ آن پوپولیزم نه کتاب میخواند، نه روزنامه میخواند نه مخاطب من و شماست. آن پوپولیزم، مخاطب اصلاحات نیست. برای این پوپولیزمی که نتیجهی نامبارک همین انتخابات (با هرچه تقلب هم که شده باشد) نشان داد از پس جامعهی شهرنشین و خواهان «تغییرات» بهراحتی برمیآید، دموکراسی و حتا رای دادن همانقدر «شعار شیک» است که رای ندادن یا بهقول خودتان «تحریم» برای شماها. آیا اگر از دوازده سال پیش رای ندادن را نزده بودیم توی سر «برج عاجنشینها» و به آن بهعنوان یک نمیدانم تاکتیک یا گفتمان یا حداقل بهعنوان یک گزینه فکر کردهبودیم، امروز چنین مچاله بودیم؟ اصلا نمیتوان مطمئن بود اما آنچه روشن است این است که راهِ این چند ساله گویا علیرغم دستآوردها و تمام احترامو ارزشی که شخصا برای آن قایلم، بهجای چندانی نرسیده است که ما حالا چنین بیش از پیش مضطرب و مستاصلیم.
اگر در این وضعیت اضطراب و استیصال حوصله کردهاید و تا اینجای این نوشته را خواندهاید، یک سوال هم دارم ( البته علاوه بر سوالی که در چند پست قبلی مطرح کردم) و آن این که: خب! این هم انتخابات! یک انتخابات حداکثری! اگر نتیجهی آن را میپذیریم پس باید بپذیریم که این خواست اکثریت مردم ایرانیست. اگرنه، پس باید بگوییم تقلب شده است. من هم بسیار احتمال تقلب میدهم. اما حالا چه میکنیم؟ این تقلب را چه کسی یا چه ارگانی برمیرسد؟ چهگونه در روزنامهها یا با هر شیوهی رسمی اعتراض خود را به تقلب اعلام میکنیم و چهگونه این ادعا را اثبات میکنیم؟ اگر با شیوههای رسمی و بهاصطلاح قانونی پیش میرویم که خب، منصفانه است: هر ادعایی میکنیم باید اثبات کنیم. میگوییم تقلب شده، میگویند ثابت کنید. نکند داد باید به رهبری ببریم؟ آیا در چنین وضعیتی شیوههای غیررسمی، که خود صورتهایی از نافرمانی مدنیست، کارآمدتر نیست؟
بهمراتب «عادی»تر از حالا بود، گزینهی رای ندادن همواره نادیده گرفته شد و عملی بهکلی منفعلانه و «شعار شیک» تلقی میشد. تصور میکنم خودمان بر این آتش دامن زدهایم و ترسم این است که در دور بعد و دورهای بعد انتخابات، در برابر گزینههای وحشتناکتری قرار بگیریم و هربار مضطربتر از پیش... این روند بهکجا میانجامد؟ نشستهایم تا آقای رییسجمهور شرایط را «عادی» کند؟ از «شرایط عادی» هشت سال ریاستجمهوری خاتمی چه طرفی بستیم؟ تصور من این است که این بازی در چارچوب نظام و قوانین جاری آن بهجایی نمیرسد. باید نوشت، گفت، به خیابان باید آمد (با آشوب و بیآشوب، با مجوز و بیمجوز) و مهمتر و پیش از همه باید این وفاق باشد تا رای ندادن بهصورت یک نظریه و سپس یک تاکتیک صورتبندی شود. بله، میدانم خواهی پرسید در غیاب مطبوعات آزاد کجا بنویسیم؟ این درست است اما بخصوص امروز کانالهای نوشتن فقط مطبوعات آزاد (نسبی) نیستند. درچنین وضعیتی، مطالبات طبقهی متوسط و شهرنشین، ناگزیر است بهخیال من، که با شیوههای غیررسمی (غیر از آنچه نظام بهرسمیت میشناسد)، خواسته شود.
بله، من هم وخامت اوضاع را میفهمم. من هم سخت مضطربم و بهخوبی میدانم که اقبال رایندادن در این دور از همیشه کمتر بود. برای همین هم، بخصوص در روزهای آخر، دیگران را به رای دادن به هرکس بهجز احمدینژاد تشویق کردم. اما اجازه میدهید از خودم، از حامد و از همه بپرسم آن مقدمات نافرمانی مدنی کی و چهگونه فراهم میآید و اساسا چهگونه میتوان تشخیص داد که چنین مقدماتی فراهم آمده است؟ نشستهایم تا آن پوپولیزم ایرانی که بهنظرم ربط چندانی هم به احمدینژاد ندارد، آماده شود؟ آن پوپولیزم نه کتاب میخواند، نه روزنامه میخواند نه مخاطب من و شماست. آن پوپولیزم، مخاطب اصلاحات نیست. برای این پوپولیزمی که نتیجهی نامبارک همین انتخابات (با هرچه تقلب هم که شده باشد) نشان داد از پس جامعهی شهرنشین و خواهان «تغییرات» بهراحتی برمیآید، دموکراسی و حتا رای دادن همانقدر «شعار شیک» است که رای ندادن یا بهقول خودتان «تحریم» برای شماها. آیا اگر از دوازده سال پیش رای ندادن را نزده بودیم توی سر «برج عاجنشینها» و به آن بهعنوان یک نمیدانم تاکتیک یا گفتمان یا حداقل بهعنوان یک گزینه فکر کردهبودیم، امروز چنین مچاله بودیم؟ اصلا نمیتوان مطمئن بود اما آنچه روشن است این است که راهِ این چند ساله گویا علیرغم دستآوردها و تمام احترامو ارزشی که شخصا برای آن قایلم، بهجای چندانی نرسیده است که ما حالا چنین بیش از پیش مضطرب و مستاصلیم.
اگر در این وضعیت اضطراب و استیصال حوصله کردهاید و تا اینجای این نوشته را خواندهاید، یک سوال هم دارم ( البته علاوه بر سوالی که در چند پست قبلی مطرح کردم) و آن این که: خب! این هم انتخابات! یک انتخابات حداکثری! اگر نتیجهی آن را میپذیریم پس باید بپذیریم که این خواست اکثریت مردم ایرانیست. اگرنه، پس باید بگوییم تقلب شده است. من هم بسیار احتمال تقلب میدهم. اما حالا چه میکنیم؟ این تقلب را چه کسی یا چه ارگانی برمیرسد؟ چهگونه در روزنامهها یا با هر شیوهی رسمی اعتراض خود را به تقلب اعلام میکنیم و چهگونه این ادعا را اثبات میکنیم؟ اگر با شیوههای رسمی و بهاصطلاح قانونی پیش میرویم که خب، منصفانه است: هر ادعایی میکنیم باید اثبات کنیم. میگوییم تقلب شده، میگویند ثابت کنید. نکند داد باید به رهبری ببریم؟ آیا در چنین وضعیتی شیوههای غیررسمی، که خود صورتهایی از نافرمانی مدنیست، کارآمدتر نیست؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home