چندسال پیش، با توری از دوستان، به روستایی ییلاقی در حوالی یزد رفتهبودیم. در گشت-و-گذارمان در کوچه-پس-کوچههای آن روستا، به پیرمردی برخوردیم که کمرش تقریبا 90درجه خمیده بود. سرپرستِ تور، به پیرمرد سلامی کرد و احوالش را پرسید. پیرمرد، که معلوم شد بهتازگی همسرش را از دست داده و هیچکس را ندارد، پس از شرحی از احوال و گلایهای از دور فلک، شعری خواند با این مضمون که یاران موافق همه رفتند و... و در میانهی خواندن این شعر بود که بغض گلویش را چسبید و باقی شعر را با هقهقی ملایم خواند. خانم سرپرست تور، که از اواسط خواندن شعر، داشت دوربینش را از غلاف بیرون میکشید، نتوانست بهموقع دوربین را بهکار اندازد. پس، از پیرمرد، که شعر را در میان هقهقی خفیف دیگر تمام کردهبود، خواست که دوباره این شعر را بخواند تا دوست ما از او فیلم بگیرد. پیرمرد البته دوباره شعر را خواند اما...
این اتفاق، بهنظرم، تصویری تمامنما از گردشگری و مشخصا گردشگری روستایی بهطور کلی و مشخصا در کشوری مثل کشور ما، است و بهخوبی توان گردشگردی را در مسخ مصادیق اصالت یک ناحیه یا یک مکان، و تبدیل این مصادیق را به پوستهای خالی و مضحک و شکننده نشان میدهد.
البته گردشگری همیشه چنین نمیکند؛ اما معمولا چنین میکند یا حداقل اگر اندکی غافل بمانیم، بسیار آماده است که چنین کند.
1 Comments:
فواق العاده
Post a Comment
<< Home