درس بزرگی که معماری بومی به ما میدهد، این است که معماری، هنر نیست یا نباید
باشد. معماری، پاسخی دقیق، سریع، عملی و ارزان است به نیاز ما برای استفادهی درست
از فضا (عملکرد). (نمونهاش همین عکس است.) البته هرکدام از این واژهها، بهخصوص
این واژهی «مفسدهبرانگیز» (!) و بحثانگیز «عملکرد»، را باید تعریف کرد و اینجاست
که موضوع پیچیده میشود. بههرحال سادگی معماری بومی و پرهیز آن از فرمپردازی و
هنرنمایی، برای من درس بزرگیست. معماری بومی، زیباشناسی خودآگاه ندارد. کار ما،
بهنظر من، بهعنوان معمار، آموختن این درسها بهاضافهی حدِّ اندکی از زیباشناسی
خودآگاه است. معماری روستایی معاصر، اگر وجود داشته باشد، که حتما میتواند وجود
داشته باشد، بهگمان من چیزی در این حدود است و من آرزو دارم بتوانم این کار را در
«سُهر» بکنم: یک خانه بسازم فقط با آجر و گِل؛ بی آهن و ذرهای بتن مسلح. پیاش از
سنگ بیابان و شفتهی آهک؛ با دیوارهای حمّال ضخیم آجری که تاقهای گهوارهای را برپا
میدارند. نما که همان آجریست که ساختمان را ساخته است؛ داخل خانه اما با گچ سفید
میشود. کف اتاقها، سیمان درجای کاملا صیقلی؛ گرمای خانه از آتش چوب؛ سرمایش از
کوران هوا و حداکثر از پنکهای سقفی و همین. باقی، فقط وصل شدن به طبیعت است و چشمانداز
و نور و آفتاب. معماری بومی و روستایی، برای چشمانداز و لذت از آن، تره هم خرد
نمیکند. من معمار، بخشی از خودآگاهم و زیباشناسی خودآگاهم، توجه و لذت از چشمانداز،
شنیدن صدای پرنده، دیدن آسمان پرستارهی شب بیابان و چیزهایی از این قبیل است که
بهقول لوکوربوزیه، روستایی آنها را نمیبیند و نمیشنود. مزر این من ِ نوعی با
«روستایی» همین است و نه بیشتر. این خودآگاهی باید حد خودش را بداند. اگر زیاده
از «حد» شد، خودنما میشود.
May 21, 2012
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
2 Comments:
یه بحثی هستی درباره دانش. و اون اینه که همه دانش هم آگاهانه نیست و در ناخودآگاه جمعی ثبت شده. ینی مثلن با تجربه های یک قوم و طی سال ها پاسخ اونها به مشکلاتشون اینها به صورت دانش درمیاد.و اینو قبول دارم که این خودآگاهی های مدرن دیگه خیلی تو ذوق میزنه. کارای جایزه آقاخان در راستای همین صحبت هایی هست که شما داشتید
فکر کنم به ویژگیهای معماری بومی باید "پایداری" را هم اضافه کنی
فرهاد
Post a Comment
<< Home