اولین خاطرهای که از انار خوردن دارم، به 5-6
سالگیام برمیگردد. در اتاق ما (مازیار و من)، ما دوتا روی تختِ مازیار نشسته
بودیم؛ مامان روی تختِ روبهرو (تخت من). اناری را آبلمبو کرده بودند و حالا
داشتند هستههاش را میخوردند. من حیران نگاهشان میکردم. چیزهایی هم میگفتیم که
یادم نیست.
October 13, 2012
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
0 Comments:
Post a Comment
<< Home