October 23, 2012


پایانِ سفرنامه‌ی اصفهانِ صادق هدایت، «اصفهان نصف جهان»، برخلاف خود سفرنامه که به نظرم کارِ چندان خوبی نیست، خیلی زیباست:
«باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی از بزرگان گفته: "آهنگ سفر یکجور مردن است." وقتیکه انسان شهری را وداع میکند مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را در آنجا میگذارد و مقداری از یادبودها و تاثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که میخواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا، در آتشگاه مانده باشد.»

جالب است؛ یک روز صبح آفتابیِ پاییزی، وقتی مسجد تاریخانه‌ی دامغان را در خلوت خودم و مریم، گشتیم و برگشتیم، همیشه فکر می‌کرده‌ام که چیزی از من، شاید به‌قول هدایت «یک خرده از هستی من»، آن‌جا مانده است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home