پایانِ سفرنامهی اصفهانِ صادق هدایت، «اصفهان نصف
جهان»، برخلاف خود سفرنامه که به نظرم کارِ چندان خوبی نیست، خیلی زیباست:
«باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی از
بزرگان گفته: "آهنگ سفر یکجور مردن است." وقتیکه انسان شهری را وداع
میکند مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را در آنجا میگذارد و مقداری
از یادبودها و تاثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که میخواهم برگردم مثل این است
که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک
خرده از هستی من آنجا، در آتشگاه مانده باشد.»
جالب است؛ یک روز صبح آفتابیِ پاییزی، وقتی مسجد
تاریخانهی دامغان را در خلوت خودم و مریم، گشتیم و برگشتیم، همیشه فکر میکردهام
که چیزی از من، شاید بهقول هدایت «یک خرده از هستی من»، آنجا مانده است.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home