March 26, 2013

اورحان پاموک در کتاب «استانبول/ خاطراتِ یک شهر» (که نمی‌دانم چرا مترجم محترم مرقوم فرموده‌اند: «خاطرات و شهر») از خودارضایی‌هاش جاهایی سخن می‌گوید. از آن میان، او در دو وضعیت خودارضایی می‌کند یا می‌کرده است:
یکی در نوجوانی؛ هنگامی که نقاشی کردن، دنیایی دیگر، دنیایی خیالی و آرمانی را برای او می‌ساخته است. اگر نقاشی او را ارضا می‌کرده است، که هیچ؛ اما «اگر چیزی راه این خیال را می‌بست، اگر خود را به‌تمامی در نقاشی رها نمی‌ساختم، اگر دنیای اول به‌زور وارد می‌شد تا بازی کودکانه‌ام را برهم زند (چیزی که بیشتر مواقع رخ می‌داد)، تمایلی شدید به خودارضایی پیدا می‌کردم.»
وضعیتِ دوم، در اواخر دوره‌ی نوجوانی‌ست. و آن هنگامی‌ست که در بحرانِ تناقضی میانِ بریدن از جمع یا هم‌رنگِ جماعت شدن، سرگردان است. پاموکِ جوان بالاخره، علی‌رغم میلِ باطنی و کاراکترِ اصلی‌ش، برای مدتی حالتِ دوم را انتخاب می‌کند: «مدتی خوش‌مشرب شده بودم و با همه‌جور آدم راحت و بی‌تکلف کنار می‌آمدم، یک‌ریز جوک می‌گفتم [...]، سر کلاس با تقلید از معلمها همه را می‌خنداندم [...]. آن‌قدر در این بازی پیش رفتم که سیاست‌مدار قابلی شدم، از اعمال بد تعبیر خوب می‌کردم و آنها را مهم و با ارزش جلوه می‌دادم. اما بعد که در اتاق‌ام با دنیا قطع رابطه می‌کردم، تنها راه فرار از دورنگی آن و دورویی خودم، خودارضایی بود.»
(اورحان پاموک/ استانبول. خاطرات و شهر/ شهلا طهماسبی/ انتشارات نیلوفر)

0 Comments:

Post a Comment

<< Home