اراسموس،
«در ستایش دیوانگی» را چنین آغاز میکند:
«دیوانگی
سخن میگوید: عقاید و آراءِ مردم درباره من هرچه میخواهد باشد (زیرا این نکته بر
من پوشیده نیست که دیوانگی، حتی نزد دیوانگان، تا چه اندازه بدنام است). این حقیقت
مسلم انکارناپذیر است که راز شادمان ساختن مردم و خدایان در دست من و فقط در دست
من است.»
سپس
دربارهی تولد و والدین خود مینویسد:
«برخلاف
پالاس وحشی و بدخوی که از مغز ربالارباب خارج شده است، من از مغز پدرم بیرون
نیامدهام بلکه وی مرا از درون لطیفترین و زیباترین نیمه الههها، یعنی الهه
جوانی، متولد ساخته است. لازم به تأکید است که پیوند این دو تن به وسیله ارتباط غمانگیز
ازدواج، [...] انجام نگرفته بلکه موجب آن عامل پرلطف و دلفریبی بوده است که هومر
عزیز ما آن را «پیوند عشق» نامیده است.»
«[...]
از آنجا که امروزه نجابت به خصوص به مکانی بستگی دارد که شخص اولین فریادهای زندگی
را در آنجا کشیده است، لازم به توضیح است که من نه در جزیره مواج [؟] دلوس، نه در
دریای طوفانی، و نه در بن غاری متولد شدهام بلکه زادگاه من جزایر نعمت و فراوانی
بوده است که در آن همه چیز بی تخم پاشیدن و درو کردن به عمل میآید. [...] من که
در میان این نعمتها و زیباییها متولد شدم، ورود خود را به عرصه زندگی با اشک ریختن
اعلام نکردم بلکه با لبخند شیرینی به سوی مادرم ورود خود را اعلام کردم.
من به
بزی که به فرزند پرقدرت زحل شیر داد اصلاً حسادت نمیورزم زیرا دو تن از زیباترین
نیم الهههای جوان مرا از پستان خود شیر دادند. یکی از آن دو مستی نام دارد [...]
و دیگری موسوم به نادانی [...].»
اراسموس/
در ستایش دیوانگی/ ترجمهی حسن صفاری/ نشر فرزان
0 Comments:
Post a Comment
<< Home