بیش از
دو هفته است که در سودای رفتن به «سرهنگآباد» بیتابم. امیدوارم این جمعه که میرسد
بتوانم بالاخره به وصالِ این ویرانههای غریب در دامنههای کوههای اطرافِ اردستان
برسم.
دربارهی
«سرهنگآباد» در مقالهای در مجلهی معمار خواندم و البته آنچه مرا برای رفتن و
دیدنِ این «ویرانهها» بیتاب کرده است، نه محتوای تاریخی و معماریِ آن مقاله، که
عکسهایی بود که حال-و-هوایی غریب را، بیآنکه بخواهد، ترسیم میکند.
بهتاخیرافتادنِ
این سفر، هرچند مدام بر بیتابیام دامن میزند، اما انگار دارد بخشی از این سفر و
مقدمهای میشود بر خوانشِ این ویرانهها که آرزو دارم بتوانم دربارهی آنها چیزی
بنویسم؛ چیزی شبیه یک جستار یا یکی از همان تکنگاریهای معماری که چندیست شروع
کردهام و مثل بسیاری کارهای دیگر، ادامه ندادهام.
این بهتاخیرافتادنِ
دو-سه هفتهایِ سفر به «سرهنگآباد»، این ویرانه را، بهگونهای خیالی و وهمی در
ذهن و خیالِ من ساخته (ویرانه را ساخته!) و بهخصوص، انگار که آن را واقعن دیده
باشم، این ویرانه را در خیالِ من در فصلها و اوقاتِ مختلف، میسازد و ویران میکند؛
بهخصوص یکی در ظهرهای آفتابی؛ یکی در یک روزِ نیمهتاریکِ برفی که همهجا را برفی
یکدست پوشانده؛ و بالاخره و بیش از همه در شب؛ و وای از شبِ برفی. گاهی با خودم
فکر میکنم بامزه است اگر مثلِ سفر به «عشین» (که به مقصد نرسیدیم اما خودِ سفر شد
داستانی غریب)، در این سفر هم «سرهنگآباد» را پیدا نکنیم و من همچنان در روز و
شب و آفتاب و بارانِ و برف، در ذهنِ خودم بسازم این ویرانه را!
این بهتاخیرافتادن همچنین فرصتی شد برای
خواندنِ چیزهایی که احتمالن بتواند مرا در خوانش و تاویل و نمیدانم شاید تکنگاریِ
ویرانههای «سرهنگآباد» بهکار آید: یکی کتابِ «تاریخِ طبیعی زوال/ تاملاتی
دربارۀ سوژۀ ویران» (بارانه عمادیان) و دیگری «بدن تکهتکه شده/ قطعه بهمثابه
استعارهای از مدرنیته» (لیندا ناکلین/ ترجمه مجید اخگر).
0 Comments:
Post a Comment
<< Home