November 10, 2013

کارهای ناصر صفاریان (مشخصن «وقت خوب مصائب» و «شب‌ِ شیدایی»)، به‌لحاظِ ساختار و روشِ تحقیق، مرا یادِ مقاله‌های به‌اصطلاح «آکادمیک» می‌اندازد. این مقاله‌ها، ساختاری مشخص و تکراری دارد (چکیده، Key words، مقدمه، روش تحقیق، متن، نتیجه‌گیری). به‌لحاظِ روشِ تحقیق نیز این نوع مقاله‌ها به‌شکلِ غم‌انگیزی بر نقلِ ‌قول از منابعِ دیگر اصرار دارد و اعتبارِ سخنِ خود را (اگر اصلن «سخن»ی داشته باشند؛ سخنی ویژه‌ و از خود) از منابعِ منتشر شده (معجزه‌ی چاپ) طلب می‌کند. بخشِ عمده‌ی این نوع مقاله‌ها درواقع عبارت است از نقل‌ِ قول‌های مستقیم و غیرمستقیم از دیگران که دنبالِ هم چسبانده شده است. اعتبارِ هر مقاله نیز گویا از تعددِ هرچه‌ بیش‌ترِ منابع و نقل‌قول‌هاست. در بهترین حالت، دیده‌ام برخی از نویسنده‌های این مقاله‌های «آکادمیک»، بی‌نمکیِ نقلِ قول‌های مستقیمِ پی‌درپی را با نقلِ قول‌های غیرمستقیم مزه می‌دهند؛ اما هم‌چنان، آن‌چه در این‌میان به‌قوتِ خود باقی‌ست، اقتدار و «اعتبار»ِ سخنِ بزرگان و تعددِ ارجاعات و منابع است. و آن‌چه جای آن در چنین مقاله‌ها و پژوهش‌هایی به‌شدت خالی‌ست، ایده یا تز یا سخنی‌ست که از آنِ نویسنده‌ی مقاله باشد. سخن در این مقوله مفصّل است اما مجالی نیست.
باری، به‌نظرم ناصر صفاریان هم «پژوهش‌گر»ِ مستندساز بسیار پرکاری‌ست که البته در کارِ جمع‌آوریِ منابع و ارجاعات بسیار زحمت می‌کشد، اما دریافتِ ویژه‌ی خود را از موضوع، یا ندارد یا درمیان نمی‌گذارد. پرتره‌نگاری‌های او (فروغ فرخزاد و احمدرضا احمدی را که دیده‌ام)، دچارِ آن شیوه‌ و ساختِ کلیشه‌ای مصاحبه‌ی مدام و پرگوییِ دیگران است. نبودِ نریشنی که دریافت‌های مولف را از موضوعِ فیلمِ خود ارائه کند، یا نبودِ ساختارِ خاصی که بتواند درک و دریافت اریژینالِ فیلم‌ساز/پژوهش‌گر را از موضوع بازنماید، به‌نظرم گواهِ همین اتکای بیش از حدِ او به حرفِ دیگران است. صفاریان در حذفِ خود و دریافتِ خود، حتا از این حد هم می‌گذراند وقتی که شخص یا اشخاصِ دیگری را برای گفت‌-و-گو و رو-در-رو شدن با «پرتره» جلو می‌اندازد. گویی او حتا از پرسش رو-در-رو از موضوعِ خود نیز واهمه یا اکراه دارد. این‌همه البته تصویری متواضعانه از فیلم‌ساز ترسیم می‌کند؛ اما به‌نظرم به‌همان اندازه هم اصالتِ درک و ایده‌ی او را زایل می‌کند.

حتا اگر نخواهیم ادعا کنیم که مواجهه‌ی ما با واقعیت و هر ابژه/سوژه‌ای، یک‌سر مواجهه‌ای تاویلی‌ست، و اگر اصرار داشته باشیم که پژوهشِ ما می‌خواهد به شیوه‌ای توصیفی بسنده کند، باز هم نمی‌توانیم مدعی شویم که پژوهشِ ما همه یا تمامِ موضوع را توصیف می‌کند؛ لاجرم توصیفِ ما از موضوع (یک انسان یا یک ژانرِ هنری)، همیشه برشی از آن تمامیت یا واقعیت است و این برش، به‌ شکلِ مواجهه‌ی ما با موضوع (فرمِ اثر) بسته است؛ وگرنه از نقصان و لکنتی می‌رنجد که از یک سو نتوانسته «تمامیت»ِ موضوع را توصیف کند؛ و از سوی دیگر، نتوانسته درک و دریافتِ خاصِ خود را ارائه کند. نتیجه می‌شود طوماری بی‌شکل از توالیِ نقلِ قول‌های مستقیم و غیرمستقیم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home