November 17, 2013

«غایت اصلی این خیابان، [...] معاشرت اجتماعی‌ست: مردم بدینجا می‌آیند تا ببینند و دیده شوند، و تصاویر خیالی خود را با یکدیگر رد و بدل کنند.» (مارشال برمن/ تجربۀ مدرنیته/ مراد فرهادپور)
اگر آن واژه‌ی خیابان را از این جمله حذف کنیم، چنین عبارتی را دقیقن می‌توان برای Facebook معتبر دانست.
Facebook یک «فضای عمومی»ست. یک‌جور «سپهرِ عمومی»ِ مجازی که ما آن را مصرف می‌کنیم. برخی از ما آن را می‌بلعیم زیرا نسلِ ما به فضای عمومی محتاج است؛ اما آن را به‌آسانی و تمامی و درستی در دنیای واقعی، در شهر، نمی‌یابد.
Facebook برای من نوعی آزادی در فضای عمومی‌ست. در Facebook با جمعِ رفیقان در یک فضای عمومی‌ام؛ اما این که آیا با کدام «دوست»ی مراوده کنم یا نکنم در اختیار خودم است. در این فضای عمومی، البته رصدِ ناآشنایان و غریبه‌ها (این جذبه‌ی دل‌فریبِ فضای عمومیِ واقعی) به‌آسانیِ فضای عمومیِ واقعی نیست؛ اما هم‌چنان می‌توان، پنهان از چشمِ دیگران، چرید. آشنایان اگر بیایند و حوصله‌ی مراوده نداشته باشم، «چراغ خاموش» پرسه می‌زنم؛ به پیامِ دیگران جوابی نمی‌دهم؛ خاموش می‌مانم و درمیانِ گفت-و-گویی اگر حوصله‌ام سر برود، اگرچه شرطِ ادب نیست، اما می‌شود حتا به‌بهانه‌های واهی («معذرت! دی سی شدم») در بروم و خاموش شوم.

Facebook فضای عمومی‌ای‌ست که می‌گذارد هریک از ما به «صورت»ِ خود، به‌صورتِ خودِ خود درآییم (و البته برعکسش هم بسیار ممکن است) و می‌گذارد درمیانِ جمع، تنها باشیم. Facebook، عرصه‌ی حباب‌های مجازی‌ست که هریک از ما، گردِ تنهاییِ خود باد می‌کنیم. Facebook، فضای تنهاییِ تک‌تکِ ماست اگر مثلِ من دوست داریم درمیانِ جمع تنها باشیم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home