زنِ
خانهدار
پنجره
را ببندی یا نبندی
هر روز
از این کوچه میگذرم.
یکروز
بوی برنجِ لنجان میآید. یکروز بوی پلوشوید وُ ماهی. یکروز بوی قرمهسبزی. یکروز
بوی قیمه.
تو که
اسمِ مرا نمیدانی.
شوهرت
ظهر برای ناهار میآید. بچهها هم میآیند. یکی پس از دیگری. و ناهار را با هم میخورید.
شاید بعضی روزها یکی از بچهها رفته باشد سفر، نباشد. مهم نیست. برمیگردد وُ
ناهارها وُ شامها وُ صبحانهها را همه با هم میخورید. همه با هم. دورِ یک سفره.
دورِ یک میز.
یکروز
بوی پونه میآید. یکروز بوی کرفس.
یکروز
هم دهانِ تو بوی سیرِ تازه میدهد.
شهریور
79
0 Comments:
Post a Comment
<< Home