مدتیست
در خیالِ نوشتنِ طرحی برای فیلمی مستندام که اصفهان، یک اصفهانِ شخصی را، از منظر
یا بهواسطهی پدرم بسازد یا بازگوید. این فیلم، درواقع روایتِ من است از اصفهانی
که بهواسطهی پیادهرویهای بسیار طولانیِ پدرم در مدتِ حدودِ 50 سال در این شهر
شکل میگیرد یا بازنمایانده میشود. بهعبارتِ دیگر، این فیلم، روایتِ توامانِ من
از زندگیِ پدرم و اصفهان، یا روایتِ من از زندگیِ مکانمندِ پدرم، یا، چه میدانم،
شاید روایتِ اصفهانِ من از زندگیِ پدرم است.
بخشِ
مهمی از هویتِ پدرِ من، برای من و احتمالن برای بسیاری دیگر، با پیادهرویهای
طولانیِ او در این شهر آمیخته یا حتا شکل گرفته است. پیاده رویهای پدرم در این 50
سال را (از اوایلِ دهه ی40 تاکنون)، به دو دوره تقسیم میکنم:
دورهی
اول، دورهی جوانیِ مجرد و سپس متاهلِ اوست در دههی 40 و اوایلِ دههی 1350 در
خیابانِ چهارباغِ عباسی.
و دورهی
دوم، دورهی پیادهرویهای گاه نفسبُرِ اوست؛ بهخصوص از اواسطِ دههی 80 و
اوایلِ دههی 1390 در امتداد زایندهرود.
جالب
اینجاست که این دو دوره پیادهرویهای پدرم، در امتدادِ دو محورِ اصلیِ ساختاریِ
شهرِ اصفهان، این اصفهان 400 سالِ اخیر، بوده است.
میخواهم
آن فیلم دو فصل داشته باشد: در فصلِ اول با پدرم به چهارباغ عباسی بروم؛ یک روز
عصرِ اردیبهشت. (همان ماهی که مادرم رفت.) همان ساعتهایی و از همانجایی که پدرم
در آن تمامِ عصرهای دههی چهل (تقریبن بیاستثنا) پیادهروی در چهارباغ را آغاز میکرد.
من پشت دوربینام؛ گاهی چیزی بگویم شاید و شروع میکنیم و او چهارباغ را ترسیم میکند؛
چهارباغِ خودش را با مغازهها و آدمها . کاسبها و کافهها و کتابفروشیها و
تماشاخانهها و... جابهجا بایستد و بگوید اینجا چه بود و چه شد و چه میکردند.
از میدان مجسمه برویم تا دروازهدولت و برگردیم.
فصلِ
دوم از خانهی پدرم آغاز میشود. یک عصرِ آذر. اینبار با هم نیستیم. او راه میافتد.
من، دورتر، با دوربین و بیشتر در کادرهای خیلی بسته تعقیبش میکنم. از پلِ
بزرگمهر، دنبالِ رودخانه، میرویم تا پلِ مارنان؛ تقریبن تمامِ طولِ شرقی/غربیِ
اصفهان. چیزی که در این بخش برایم خیلی مهم است، مراودهی او با آدمهاییست که
میانِ راه به آنها برمیخورَد؛ سلامی و علیکی و گپی مختصر؛ گاهی هم کسی یا کسانی
همراه میشوند و رودخانه خشک است.
اسمِ
این فیلم چه باشد؟ شاید «پرسههای ما» یا اسمی شخصیتر؛ مثلِ «اصفهان، پدرم و من»
یا «پرسههای پدرم».
اصفهان.
اسفند 92
1 Comments:
بی صبرانه منتظر دیدن و شنیدن ام
Post a Comment
<< Home