این روزها، چند روزیست، دچار کمردردم. از همان دردهاست که، نمیشود گفت دوست
دارم، اما مثلِ خارخاری وقتی که میخاریش، کِیف میدهد؛ پس میخاریش. گاهی، صبحها
بهخصوص، وقتی زیاد مینشینم روی صندلیِ دفترِ کار، طاقتم را تاق میکند؛ و البته
همیشه از دردِ کمر ترسیدهام که ناکار میکند آدم را و این تتمه و ته-و-توی چابکی
و چالاکیِ جوانی را زودتر از موعد از آدم میگیرد؛ اما این دردِ کمر، شاید تا همین
حدش البته، مثلِ یادآوریِ تن، یادآوریِ جسم است به خود؛ یادآوریِ جسم و تن به خود،
خودم، که آدم، خودِ آدم، سوا و فراتر از آن هشدارِ قدردانیِ سلامتی، تنِ خود را و
تنانیتِ خود را بهیاد بیاورد و بهیاد داشته باشد.
درد، دردها، این فایده را دارند که تنِ ما را بهیادِ «خود»ِ ما میآورند و
آگاهیِ ما را به تنِ خود، افزون میکنند و این خیلی مهم و مفید است.
دردِ کمرم، جایی حوالیِ کلیههاست. تیر که میکشد، دست میبرم و فربهگیِ عضلهی
کمر، بالای باسن را، که از تنگیِ کمرِ شلوار بیرون زده، مشت میکنم. جایی آنجاها،
درد مثل یک نیروی ناپیدا، چیزی از جنسِ الکتریسیته، یا جریانِ هر نیروی نامریی، از
عضلهها میگذرد یا چندی در آنها میماند. کمر صاف میکنم و سیخ میشوم. دندان بههم
میسایم. گاهی خندهام میگیرد از این جریانِ نامریی. از دردهای اینچنین همیشه
خندهام میگیرد. گویا نوعی واکنشِ غیرِ ارادی. خنده و درد، خارخارِ لذتی دردآلود.
این درد از جنسِ سردرد نیست که وقتی عارض میشود، تا مدتی مدام هست و کلافهام
میکند؛ کلافه و بیرمق. مثلِ تفاله، تفالهی خودم روی تخت یا کاناپه مچالهام میکند.
دردِ کمرم، قلقلکم میدهد. مدام نیست و رمق نمیکشد. کلافه نمیکند. یک لحظه از
عضله میگذرد؛ بسته به شیوهی نشستن و نوعِ حرکتم. سیخ میشوم؛ تیر میکشد؛ دست میبرم
و عضلههای بالای باسن را مشت میکنم. «خود»م را لمس میکنم. «خود»ِ فربهی از
شلوار بیرون قلیده را؛ و دست میبرم تا گودیِ گُرده؛ بالای قاچِ باسن که حوضچهایست
و درد در آن تهنشین میشود. دست میبرم بالای عضلههای بالای باسن، در گودیِ کمر؛
آنجا که کمر باریکتر میشود از عرضِ باسن (در مردها کمتر و در زنها باریکتر)؛
شست روی کمر، سمتِ شکم؛ و چهار انگشتِ دیگر، رو به پشتِ کمر. چنگ نیست. نوعی لمسِ
آناتومیست. فشار میدهم. چیزی از درد کم نمیکند این لمسِ بیاراده. فقط انگار به
درد میگوید که پیامش را دریافته است؛ انگار حتا میپذیرد درد را؛ و فشار میدهد
بلکه کمی مجال دهد. همین لمسهاست که پست-و-بلندِ تنم را "نشان"ام میدهد.
خودم را لمس میکنم. آنجا گود است؛ اینجا برآمده؛ نرم است؛ آنجا گرمتر؛ اینجا
صیقلی و بیمو؛ جایی زبر یا پشمالو. اینها را درد به ما، به من، یادآوری میکند.
دردهام، خودم را یادم میآورد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home